گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست
جلد سوم
ترجمه فارسی رساله طب الممالك‌





اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم ستایش خدای را كه سرور شماست؛ بهترین سرور و یاور «و اوست قاهر بر بندگانش؛ و اوست دانای آگاه» «6» «و چیزهایی را كه سوای او به خدای می‌خوانید مالك پوست میان هسته خرمایی هم نیستند». «7»
و درود و سلام بر شاهد بشارت دهنده و هشدارگر، دعوت كننده به سوی حق تعالی به اجازه او؛ دعوت‌گر به چراغ پرفروز؛ محمد مصطفی و خاندانش كه روشنایی در تاریكی‌اند و روزنه‌های امید. كسانی كه امتش را از عذاب آن روز بزرگ رهایی خواهند بخشید.
اما بعد: ای عالمان! این كتاب كه اكنون ارائه شده، حق ناب است گرچه حق تلخ است.
______________________________
(1). الانفال: 25
(2). هود: 1
(3). النساء: 110
(4). الاعراف: 23
(5). الزمر: 3
(6). انعام: 18
(7). فاطر: 13
ص: 1339
این كتاب خبر درستی از سبأ آورده و پرتوی از كتاب روشنگر و سخنان بزرگ دین، امیر مؤمنان علیه السلام كه گوش نگه دارنده- از میان شیعه ائمه معصومین [ع]- اندرز آن فرا می‌گیرد.
ای علمای دین خدا و شیعه آل رسول خدا! همانا طلیعه فتنه كور آشكار شده، بلا نازل گردیده، نعمت تغییر یافته، خونها ریخته شده و فرزندان و زنان شیعه همچون بردگان و كنیزكان به اسارت رفته‌اند. سرتاسر كشور به انواع دردها بیمار گشته، آن چنان كه پزشكان از درمانش عاجز مانده‌اند و آرای زیركان و عاقلان در درمانش به اختلاف و سرگشتگی در افتاده؛ آن چنان كه برای این درد كشنده درمانی نمی‌یابند. در این زمان، كه زمان سرگشتگی و غیبت امام است، چاره‌ای جز درمان با كتاب خدای نیرومند دانا، و جز پیروی از احادیث ائمه معصوم- این دعوتگران به خدا در حیات و مماتشان- در چنین مصیبت‌های بزرگی نیست.
پس «ای قوم ما، دعوت كننده به خدا را پاسخ گویید و به او ایمان بیاورید تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را از عذابی دردآور در امان دارد؛ و هر كس كه به این دعوت كننده جواب نگوید، نمی‌توان در روی زمین [و آسمان] از خدای بگریزد» «1» و جز خدا سرور و یاوری نیست.
پس بر ماست تا اسباب خرابی و بی‌نظمی و نشانه‌های آن و نیز درمانش را، با استمداد از كتاب خدا و كلمات معصومین یادآوری كنیم تا مردم نگویند كه «ما از این امر در غفلت هستیم». «2» «ای پروردگار ما! میان ما و قوم ما، به حق، راهی بگشا كه بهترین راهگشایان هستی»؛ «3» و بر شما باد تا به نسخه‌ای از قانون پروردگار عالمیان تمسك كنید كه خداوند آن را چنین وصف كرده است: «و با این قرآن چیزی را كه برای مؤمنان شفا و رحمت است نازل می‌كنیم»؛ «4» و همچنین قانون برگرفته از كلمات بزرگ دین امیر المؤمنین علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام كه درود خدا و ملائكه و تمامی خلق خداوند بر آنان باد. تنها به كمك اینهاست كه می‌توان دردها را درمان بخشید. «و [بدانید كه] خداوند حق می‌گوید و راه را می‌شناساند». «5» پس اگر كسی آورنده قرآن را به جنون متهم كند، آن كس كه برتر و بزرگتر از هر گوینده‌ای است، فرمود: «من شما را به یك مطلب موعظه می‌كنم و آن اینكه
______________________________
(1). احقاف: 30- 31
(2). اعراف: 174
(3). اعراف: 89
(4). اسراء: 82
(5). احزاب: 4
ص: 1340
برای خدا دو نفر دو نفر و یك نفر یك نفر بپاخیزید؛ آنگاه به تأمل بپردازید [خواهید دانست] كه صاحب شما مجنون نیست». «1»
این كتاب جز به آنچه كه امیر مؤمنان علیه السلام در سخن آتی بیان می‌كند، به چیزی دعوت نمی‌كند؛ آن‌جا كه فرمود: «خدایا! تو می‌دانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و از دنیای ناچیز، خواستن زیادت؛ بلكه می‌خواستیم نشانه‌های دین را به جایی كه بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستم دیده‌ات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع مانده‌ات اجراء گردد». «2»

دلایل خرابی و نشانه‌های آن‌

اسباب [خرابی] همان است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرموده است: «ای مردم! همانا دنیا آرزومند و خواهان خود را فریب می‌دهد، آن را كه در خواستن وی با دیگران همچشمی كند؛ عزیز نمی‌دارد، و كسی را كه بر او چیرگی جوید، مغلوب می‌سازد، و به خدا سوگند هرگز مردمی زندگانی خرّم و نعمت فراهم را از كف ندادند مگر به- كیفر- گناهانی كه انجام دادند «كه خدا بر بندگان ستمكار نیست».
و اگر مردم، هنگامی كه بلا بر آنان فرود آید، و نعمت ایشان را زوال پیماید، فریاد خواهند از پروردگار، با نیّت درست و دلهایی از اندوه و بیم سرشار؛ هر رمیده را به آنان بازگرداند، و هر فاسد را اصلاح سازد، و من می‌ترسم كه شما در فترت [نادانی باشید.] كارهایی انجام گرفت و شما بدان گراییدید كه در آن، نزد من، ستوده نبودید. اگر آنچه از دست دادید، به شما بازگردد، نیكبختانید. و بر من جز كوشش نباشد اگر خواهم، بگویم، گویم: خدا آنچه را گذشت ببخشاید». «3»
در كافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است: «پنج چیز است كه اگر به آن‌ها رسیدید به خدا پناه برید ...» تا آن‌جا كه می‌گوید: «و آنان نقض عهد خدا و رسول نخواهند كرد، جز آنكه خداوند دشمنشان را بر آنان مسلط خواهد كرد و آنچه را در دست دارند از دستشان خواهد گرفت. [و آنان اگر] امر به معروف و نهی از منكر نكنند، خداوند نیرویشان [را برای درگیری] میان خودشان قرار خواهد داد». «4»
______________________________
(1). سباء: 46
(2). نهج البلاغه، خطبه 131. ترجمه مطالبی كه از نهج البلاغه نقل شده است را از ترجمه استاد جعفر شهیدی آورده‌ایم. ترجمه آیات قرآنی را نیز جز یكی دو مورد، از ترجمه قرآن استاد عبد المحمد آیتی نقل كرده‌ایم.
(3). نهج البلاغه، خطبه 178
(4). كلینی، كافی، ج 2، ص 373
ص: 1341
و در حدیث دیگر آمده: [اگر آنان] امر به معروف و نهی از منكر نكردند و پیروی نیكان از اهل بیت علیهم السلام نكردند؛ خداوند، اشرار آنان را بر آن‌ها مسلط می‌كند. در آن زمان، اگر پاكان آنان [نیز] دعا كنند، دعایشان مستجاب نخواهد شد. «1» رسول خدا صلی الله علیه و آله درست فرموده است!
در تهذیب، از امام باقر علیه السلام حدیث بلندی در تهذیب ترك كنندگان امر به معروف و نهی از منكر آمده؛ آنگاه فرموده: «خداوند به حضرت شعیب علیه السلام وحی فرستاد كه من صد هزار تن از قوم تو را عذاب كنم! چهل هزار تن از اشرار و شصت هزار تن از پاكان، شعیب علیه السلام گفت: درباره اشرار درست؛ اما چرا پاكان؟ خداوند وحی فرستاد كه، آنان با اهل گناه مجامله كرده و با خشم من خشمگین نشدند». «2»
اكنون اندیشمندان باید به تفكر برخیزند «و برپادارنده قسط باشید و گواهانی برای خدا؛ حتی اگر بر ضد خودشان، پدر یا مادر و یا نزدیكانشان باشد». «3» علما باید بدانند و چگونه نمی‌دانند كه این سخن، سخن درست و روشنی است كه: زمانی كه ما امر به معروف و نهی از منكر را رها كردیم و پیروی از پاكان و برگزیدگان اهل بیت نكردیم، از خواسته‌های نفس خویش پیروی كردیم، با اهل گناه مجامله كرده و با خشم خدا خشمگین نشدیم، تا آن‌جا كه بیش‌تر عوام آیات خدا را به استهزاء گرفتند، زندگی دنیا آنان را فریب داده و حتی دسته‌ای از خواص كتاب خدا را پشت سر انداختند تا به بهای اندكی دست یابند؛ آنگاه بود كه ما از راه ائمه معصومین علیهم السلام دوری جستیم و به ستمگران، برای دست یابی به جاه و عزّت نزد سلاطین و امراء تكیه كردیم و به قومی كه پیش از این از رفاه‌طلبان بودند، نزدیك شدیم تا به كمك آنان از دنیا بهره‌ور شویم و همراه گروهی از اسراف كاران از آن بهره جستیم و امیر مؤمنان علیه السلام فرمود «مردمان، همراه پادشاهان و دنیایند مگر آنان كه خدا حفظشان كند». «4»
به خدا پناه می‌بریم كه مصداق این سخن ابی عبد اللّه علیه السلام- كه در كافی روایت شده- باشیم: «زمانی كه دیدید عالمی دنیا دوست شده، او را در دینتان متهم كنید؛ هر كسی نسبت به آنچه دوست دارد تعلق خاطری دارد». «5» و آن حضرت فرمود: «خداوند به حضرت داود علیه السلام وحی فرستاد: میان من و خودت عالمی كه شیفته دنیاست قرار مده. او تو را
______________________________
(1). كلینی، همان، ج 2، ص 374
(2). عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج 11، ص 416، از تهذیب، ج 2، ص 58 و فروع كافی، ج 1، ص 342
(3). نساء: 135
(4). نهج البلاغه، خطبه 210
(5). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
ص: 1342
از محبت من باز می‌دارد. اینان راهزنان بندگان مرید من هستند. كمترین كاری كه من با آن‌ها انجام می‌دهم، آنكه شیرینی مناجات با خودم را از دل آنان برمی‌گیرم». «1»
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: فقها امانت‌دار رسولانند تا وقتی كه در دنیا وارد نشوند. از آن حضرت پرسیدند: ورود آنان در دنیا به چه معناست؟ آن حضرت فرمود:
«پیروی از سلطان»! وقتی چنین كردند، در دینتان از آنان بر حذر باشید». «2»
از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده كه فرمود: كسی كه دانش اندوزی كند تا به علم خویش بر عالمان فخر فروشد، یا با نادانان به جدال برخیزد، یا توجه مردم را به سوی خود جلب كند، نشیمنگاه او [در قیامت] پر از آتش خواهد شد؛ ریاست جز برای اهل آن سزاوار نیست». «3»
در این هنگام است كه: «به سبب اعمال مردم، فساد در خشكی و دریا آشكار شد» «4» و خداوند نیز فرموده: «زیرا خدا نعمتی را كه به قومی ارزانی داشته است، دگرگون نسازد، تا آن قوم خود دگرگون شوند»؛ «5» و در این زمان است كه كار شاه و رعیت آن چنان است كه خدا فرموده: «خداوند قریه‌ای را مثل می‌زند كه امن و آرام بود؛ روزی مردمش، به فراوانی از هر جای می‌رسید؛ اما كفران نعمت خدا كردن و خدا به كیفر اعمالشان به گرسنگی و وحشت مبتلایشان ساخت»؛ «6» و خداوند فرموده: «بگو او قادر بر آن هست كه از فراز سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه در هم افكند و خشم و كین گروهی را به گروه دیگر بچشاند. بنگر كه آیات را چگونه گوناگون بیان می‌كنیم. باشد كه فهم درآیند»؛ «7» و فرمود: «و بدین سان ستمكاران را به كیفر كارهایی كه می‌كردند بر یكدیگر مسلط می‌سازیم»؛ «8» و فرمود: «پروردگار تو هیچ قریه‌ای را كه مردمش نیكوكار باشند، به ستم هلاك نخواهد ساخت»؛ «9» و فرمود «خداوند به مردم ستم نمی‌كند؛ ولی مردم خود به خود ستم می‌كنند». «10»
______________________________
(1). همان.
(2). همان.
(3). كلینی، كافی، ج 1، ص 47
(4). روم: 41
(5). انفال: 53
(6). نحل: 112
(7). انعام: 65
(8). انعام: 129
(9). هود: 117
(10). یونس: 44
ص: 1343

درمان و معالجه‌

ای بندگان خداوند؛ اكنون فریاد كوچ در میان ما برخاسته؛ دیگر در این دیار جز اندكی از رعیت بر جای نمانده؛ خراج دهندگان، تجار و اهل صنعت و فقرا و مساكین همه از میان رفته‌اند، آن چنان كه از خانه‌ها و بازارها جز صدای آه و ناله بگوش نمی‌رسد. بسیاری از مردم از گرسنگی و قحطی مرده‌اند؛ اما آنان كه هنوز از دنیا بهره‌ورند، اسراف كنندگان و ثروتمندان غافل مرفه، اكنون بر این باور و گمانند كه ایمن خواهند بود، بلكه بر این گمان هستند كه مهلت می‌یابند تا پس از مرگ فقرا و مساكین، روزی دیگر در آید تا به بهره‌وری بپردازند، «آری، به زودی خواهند دانست، باز هم آری، به زودی خواهند دانست». «1» به خدا سوگند، غیرت الهی اجازه نخواهد داد كه پس از مرگ بیچارگان و فقیران، اینان، از تبعات این مصیبت در امان بمانند، بلكه [باید بدانند] آخرین‌شان از همان ظرفی سیراب خواهد شد كه اولشان!! كه خدا فرمود: «خدا بر آن نیست كه شما مؤمنان را بدین حال كه اكنون هستید رها كند، می‌آزماید تا ناپاك را از پاك جدا كند». «2» و خداوند فرمود: «ای مردم! شما به خدا نیازمندید؛ اوست بی‌نیاز ستودنی، اگر بخواهد شما را از میان می‌برد و مردمی تازه می‌آورد». «3» و فرمود: «چه بسیار قریه‌هایی ستم پیشه را هلاك كردیم و سقف‌هایشان فرو ریخت و چه بسیار چاهها كه بیكاره ماند و قصرهای رفیع گچكاری بی‌صاحب»! «4»
روایت شده است كه زمان رسول خدا قحطی آمد تا آنكه مردم پشم شتر مخلوط شده با خون را می‌خوردند. آنگاه خداوند وحی فرستاد كه «اگر بر آن‌ها رحمت می‌آوردیم و آزاری را كه بدان گرفتارند، از آن‌ها دور می‌ساختیم، باز همچنان با سرسختی در طغیان خویش سرگشته می‌ماندند». «5»
پس ای علمای دین خدا و دین خاتم رسولان و ای گروه شیعه امیر مؤمنان علیه السلام! خدای را، خدای را در حفظ جانمان و جانتان و جان مسلمانان و زنانمان و فرزندانمان؛ از غارت ستمكاران مخالف منكر دین، و از این مصیبت بزرگ [به یادآورید.] هیچ كس نبایست گمان كند كه اگر در این مصیبت بزرگ سستی كند، خلاصی یابد، بلكه این واقعه آنگونه است كه شاعر گفته:
______________________________
(1). نبأ: 4، 5
(2). آل عمران: 179
(3). فاطر: 15، 16
(4). حج: 45
(5). مؤمنون: 75، 76 و بنگرید: فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج 3، ص 406
ص: 1344
به درستی است كه امری بزرگ و تاریك فرا رسید و نزدیك است كه قحطی نیز بدنبالش باشد. آتش تنها از دو چوب روشن می‌شود و جنگ نیز تنها از گفتگوی تند آغاز می‌شود.
اگر عقلای قوم آتش آن فتنه را خاموش نكنند، چه بسا آتش هیزم آن باز شعله به آسمان كشد!
و عاقلان كسانی جز عالمان نیستند كه خداوند فرمود: «و آن را جز عالمان، تعقل نمی‌كنند»؛ «1» و اهل مسؤولیت جز صاحبان درایت نیستند و آن‌هایند كه تعهدشان سنگین‌تر بوده و هر روز بر مسؤولیتشان افزوده می‌شود؛ و خداوند فرمود: «پیش از آنكه عذاب فرا رسد، و كسی به یاریتان برنخیزد، به پروردگارتان روی آورید و به او تسلیم شوید». «2»
و حقیقت ایمان و اسلام جز آن نیست كه حكمیّت به رسول خدا واگذار گردد و انسان تسلیم حضرت حق جلّ و علا شود كه حضرتش فرمود: «سوگند به پروردگارت كه ایمان نیاورند مگر آنكه در نزاعی كه میان آن‌هاست تو را داور قرار دهند و از حكمی كه تو می‌دهی هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند»؛ «3» و فرمود: «و هر كه بر وفق آیاتی كه خداوند نازل كرده است، حكم نكند، كافر است» «4» و «ظالم است» «5» و «فاسق است». «6»
و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است كه فرمود: «زمانی كه بدعت در میان امت من آشكار شود، عالم، همی باید علم خویش اظهار كند؛ اگر چنین نكند لعنت خدای بر او باد». «7»
بیایید تا به خاطر آنچه در گذشته مرتكب شده و به ستمگران گراییدیم، آمرزش بخواهیم؛ ستمگرانی كه امروزه راه معاویه را دنبال می‌كنند. امروز برای استغفار، زبان‌ها آزاد است، اعضای بدن در سلامت است و فرصت آماده؛ قبل از آنی كه زمانی فرا رسد: «تا كسی بگوید: ای حسرتا بر آنچه در كار خدا كوتاهی كردم»؛ «8» و خداوند فرموده: «آنگاه كه از سمت بالا و از سمت پایین بر شما تاختند، چشم‌ها خیره شد و دلها به گلوگاه رسیده بود و به خدا گمان‌های گوناگون می‌بردید؛ در آن‌جا مؤمنان در معرض امتحان درآمدند و سخت متزلزل شدند؛ زیرا منافقان و آن‌هایی كه در دلشان بیماری است، می‌گفتند: خدا و پیامبرش
______________________________
(1). عنكبوت: 43
(2). زمر: 54
(3). نساء: 65
(4). آل عمران: 104
(5). مائده: 44
(6). همان.
(7). كلینی، كافی، ج 1، ص 54
(8). زمر: 56
ص: 1345
جز فریب به ما وعده‌ای نداده‌اند». «1»
آری حتما وعده خداوند حق است؛ و خداوند برای كسی كه او را یاری كند، وعده نصرت داده است؛ آن‌جا كه فرمود: «ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! اگر خدا را یاری كنید، شما را یاری خواهد كرد و پایداری خواهد بخشید»؛ «2» وقتی ما دین خدا را یاری نكردیم، چگونه خداوند ما را یاری می‌كند و قلب‌های ما را با یكدیگر پیوند می‌دهد و ترس را در دل دشمنان ما می‌اندازند و خداوند فرمود: «و نیست یاریی مگر از سوی خدای پیروزمند دانا». «3»
عالمان عارف و فقیهان رشد یافته مرشد، باید آگاه باشند؛ و چگونه آگاه نیستند كه خداوند آشكارا بیان كرده است كه: مسؤولیت ما شدیدتر و حجّت بر ما سنگین‌تر است؛ در حالی كه ما كتاب خدا را در میان خود جز اوراق پراكنده نمی‌بینیم كه خداوند از زبان رسولش فرمود: «ای پروردگار من! قوم، ترك قرآن گفتند»؛ «4» چه بسا دشمنان بر ما غلبه یابند و نباید در این شك كنیم كه: «... چون به قریه‌ای درآیند، تباهش می‌كنند و عزیزانش را ذلیل می‌سازند، آری چنین كنند و چنین خواهند كرد». «5» «و انسان نمی‌داند كه فردا چه خواهد شد». «6»
ای برادران ایمانی و ای علمای طریق امیر مؤمنان علیه السلام! در این رخداد، برماست تا خطبه قاصعه را از آن امام برخوانیم تا از سر خود تاج فخر و استكبار را برداشته و در برابر خدای پیروز با قدرت، تواضع كنیم تا آنكه تمامی دین برای خدا باشد. در این موج‌های فتنه، نجات جز با كشتی‌های نجات- كه همان ائمه هدایتگر هستند- ممكن نیست كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مثل اهل بیت من چونان كشتی نوح است؛ كسی كه بر آن سوار شد نجات یافت و آن كس كه تخلف كرد، هلاك گردید».
«امروز تنها رحمت حق تعالی نگاهدارنده ماست». «7» بر ماست تا به امیر مؤمنان علیه السلام اقتدا كنیم كه فرمود: «مردم! از گرداب‌های بلا یا كشتی نجات برون شوید و به تبار خویش منازید و از راه بزرگی فروختن به یك سو روید كه هر كه با یاوری برخاست، روی رستگاری بیند و گرنه گردن نهد و آسوده نشیند». «8» و خداوند فرمود: «همگان دست در
______________________________
(1). احزاب: 10، 11
(2). محمد: 7
(3). آل عمران: 126
(4). فرقان: 30
(5). نحل: 34
(6). لقمان: 34
(7). هود: 43
(8). نهج البلاغه، خطبه 5
ص: 1346
ریسمان خدا زنید و پراكنده مشوید و از نعمتی كه خدا بر شما ارزانی داشته است، یاد كنید، آن هنگام كه دشمن یكدیگر بودید و او دلهایتان را به هم مهربان ساخت و به لطف او برادر شدید». «1»
چنین كنید تا خداوند درهای رحمت بر ما بگشاید كه «اگر بگشاید، كسی را نرسد تا جلوی آن را بگیرد و اگر او نگشاید، كسی نمی‌تواند رحمتی فرستد و اوست قدرتمند حكیم». «2»
پس عقیده من بر این است- و از خداوند در اظهار آن توفیق می‌خواهم كه- اساس این درمان، و راه نجات از این وضعیت هلاكت‌بار، پیروی از سخن امیر مؤمنان علیه السلام و بزرگ دین است؛ كسی كه، اگر اطاعتش كنند، خدا را اطاعت كرده و اگر نافرمانی‌اش كنند، خدا را نافرمانی كرده‌اند و كسانی كه به او پناه آورند، به خدا پناه آورده‌اند. آن حضرت اوصاف سلطان را چنین بیان كرده: «و همانا دانستید كه سزاوار نیست بخیل، بر ناموس و جان و غنیمت‌ها و احكام مسلمانان ولایت یابد و امامت آنان را عهده‌دار شود تا در مال‌های آن‌ها حریص گردد؛ و نه نادان تا به نادانی خویش مسلمانان را به گمراهی برد؛ و نه ستمكار تا به ستم، عطای آنان را ببرد و نه بی‌عدالت در تقسیم مال تا به مردم ببخشد و مردمی را محروم سازد و نه آن كه به خاطر حكم كردن، رشوت ستاند تا حقوق را پایمال كند و آن نرساند و نه آن كه سنّت را ضایع و امّت را به هلاكت دراندازد». «3»
و نیز آن حضرت فرمود: «بار خدایا! هر بنده از بندگانت كه گفتار ما را شنید، گفتاری كه از روی عدل و داد است نه ستم، و موجب اصلاح است نه تباه كننده دین و دنیا، و پس از شنیدن آن سرباز زد و از یاری‌ات باز ایستاد، و در گرامیداشت دینت درنگ كرد و آهستگی نشان داد، ما بر او گواه می‌گیریم بزرگ‌ترین گواهان را در دادن گواهی، و نیز گواهی می‌خواهیم بر او از همه آنان كه در زمین و آسمان‌هایت ساكن گردانیده‌ای و از آن پس تو ما را از یاری او بی‌نیاز كننده‌ای و او را به كیفر گناهانش گرفتار سازنده». «4»
«آنان كه مخالفت امر او را می‌كنند، باید از فتنه‌ای كه بدانها می‌رسد یا عذاب دردناكی كه در انتظارشان است، برحذر باشند». «5» شما به درستی دانستید كه اگر شاه، نادان باشد و بدون عقل؛ سخن هر كس، خوب یا بد را گوش فرا می‌دهد و میان دوست و دشمن، كسانی كه در
______________________________
(1). آل عمران: 103
(2). فاطر: 2
(3). نهج البلاغه، خطبه 131
(4). نهج البلاغه، خطبه 212
(5). نور: 63
ص: 1347
پی آبادانی مملكت‌اند یا كسانی كه در صدد تخریب، فرقی نمی‌نهد. او همان ستمگر ترسوی، رشوه‌گیرنده و ضایع كننده سنت است. در این صورت است كه امت هلاك می‌گردد.
اگر شاه فردی مصمم و صاحب اراده نباشد؛ از آن كسانی كه در سخن و تعهدات خود استوارند؛ و بدین صفات در سرزمینش شهرت نیابد، عده‌ای بی‌سروپا در حكومت او طمع خواهند ورزید. در این صورت، آیا آن‌ها كه موقعیت برتر دارند، همچون رومیان [عثمانی‌ها] و هندیان «1» و جز آن‌ها، طمع در ملك او نخواهند كرد؟ تازه اگر این رخداد [شاید مقصود حمله افاغنه] به سلامت و نصرت و پیروزی یابد، امر كوچكی انجام یافته است، در حالی كه هنوز وقایع بزرگ‌تر و مصیبت‌های پردامنه‌تر باقی مانده؛ چرا كه پس از این رخداد مصیبت‌بار، هیچ ترسویی از او نترسیده و هیچ امیدواری نسبت به او امیدی نخواهد داشت. ملاك پیروزی بر دشمن همین ترس و امیدی است كه در وقت جنگ و اضطراب وجود دارد.
شماها تا چه زمانی سستی می‌كنید؟ تا كی در امر دین خدا تسامح می‌ورزید و گروهی‌تان از مردم هراس دارید به همان اندازه كه از خدا و یا حتی بیش‌تر. «2» آن را كه امامتان امیر مؤمنان علیه السلام فرموده با صدای بلند اعلام كنید و «سستی مكنید و اندوهگین مباشید؛ زیرا اگر ایمان آورده باشید، برتری خواهید جست»، «3» و «بترسید از فتنه‌ای كه تنها ستمكارانتان را در برنخواهد گرفت و بدانید كه خدا به سختی عقوبت می‌كند»؛ «4» شما عاجزانه از پرتو پرفروغ چراغ هدایتش بهره‌ور شوید، خدا شما را از مردم حفظ خواهد كرد.
در حدیث آمده است كه «برای هر امر مشكلی قرعه وجود دارد»؛ «5» شما نیز پس از قرعه بر یك شاه از این سلسله بزرگوار صفوی آراءتان را یكپارچه كنید و بر اساس آنچه امیر مؤمنان علیه السلام مالك اشتر را بدان دستور داده و از او تعهد گرفته، درباره مسائلی چون: «گردآوری خراج، پیكار با دشمنان، سامان دادن كار مردم و آباد كردن شهرها، از شاه میثاق بگیرید؛ آن امام، قانون حكومت و امارت و اداره شهر و كیفیت برخورد با رعیت و این كه آن‌ها را صنف‌هاست كه كار برخی جز با برخی دیگر سامان نمی‌یابد، كه از جمله
______________________________
(1). اشاره به طمع دولت مغولی هند برای تصرف قندهار.
(2). اقتباس از آیه 77 سوره نساء.
(3). آل عمران: 139
(4). انفال: 45
(5). نك: عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج 18، صص 187- 192
ص: 1348
آن‌هایند لشگریان الهی، دبیران كه نامه‌های عمومی و یا خصوصی می‌نگارند و داوران دادگستر، كارگزاران كه به انصاف و مدارا عمل می‌كنند، اهل جزیه و خراج از میان ذمیان و توده‌های مسلمان مردم، بازرگانان، اهل حرفت و صنعت، طبقه دون پایه از حاجتمندان و درویشان» «1» را برای ایشان آشكار ساخته است؛ همچنین كیفیت برخورد با عمّال، چگونگی بهره‌گیری از مشاوران، مجهّز ساختن سپاه، فرستادن جاسوسان و جز آن‌ها اموری كه هر حاكمی را بدان نیاز بوده و راه نجات در گرو آن است، بیان فرموده است؛ اموری كه در نهج البلاغه آمده و در روشن ساختن مصلحت بندگان، نوری بر نوری افزوده است.
لازم است تا بر اساس این معاهده، كاتبی عادل، سندی بنگارد میان شاه، ما [علما] و رعیت؛ و این سند، به تمامی بلاد فرستاده شود.
خرابی مملكت از ناحیه غلبه دشمنان نیست، بلكه در مرحله نخست نتیجه غفلت شاه و فساد مالی امیران است. اگر بر این گمان هستید كه دشمنان به زودی به هلاكت خواهند رسید، بدانید كه علت نخستین هنوز پابرجاست و همین طور بعد از این. آیا بجز این، راهی برای درمان این خرابی‌ها وجود دارد و آیا راه نجات دیگری هست؟ امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «خدایا پزشكان این درد مرگبار به جان آمدند و آب رسانان بدین شوره‌زار ناتوان شدند. كجایند مردمی كه به اسلامشان خواندند و آن را پذیرفتند؛ و قرآن خواندند و معنی آن را به گوش دل شنفتند؛ به كارزارشان برانگیختند و آنان همچون ماده شتر كه به بچه خود روی آرد، شیفته آن گردیدند؛ شمشیرها از نیام برآوردند و گروه گروه و صف در صف روی به اطراف زمین كردند؛ بعضی نجات یافتند و بعضی مردند؛ نه مژده زنده ماندن زندگان را شنفتند و نه آنان را بر مردگان تعزیت گفتند. چشمانشان از گریه تباه، شكمهایشان از روزه لاغر و به پشت چسبیده، لبهاشان از دعا خشك و پژمرده گردیده، رنگ‌ها زرد از شب زنده‌داری؛ رخسارشان گرد فروتنی پدیدار. برادران من! اینان‌اند كه رفته‌اند و ما راست كه تشنه دیدارشان بپاییم». «2»
ای برادران دینی ما! و ای علمای امّت رسول اللّه! اگر از آن دسته مردانی هستیم كه امیر مؤمنان علیه السلام وصفشان كرد؛ دست كم برای حفظ حیات آنان و نگهداری دختران و پسران و زنان، به ناچار تلاشی كنید تا جان در امان بماند و فرزندان و زنان از ننگ بزرگ در امان باشند، پیش از آنكه ننگ همراه عذاب دردناك، یكباره بر سرمان فرود آید «و آن
______________________________
(1). نهج البلاغه، نامه 53
(2). نهج البلاغه، خطبه 121
ص: 1349
زمان گریزگاهی نباشد». «1»
اكنون حتی مصالحه و مسالمت میان دو فرقه، برای حفظ جان مسلمانان و خلاصی از قحطی و خشكسالی، ننگ نیست؛ همچنان كه امام مجتبی علیه السلام با معاویه صلح كرد.
روایت شده است كه پس از پایان مصالحه، امام بر منبر نشست و پس از سپاس خدای، فرمود: «ای مردم! خداوند نخستین شما را بوسیله خاندان ما هدایت كرد و خون شما را با آخرین فرد خاندان ما حفظ نمود. شما تعهدی در قبال بیعت من داشتید تا با هر كس جنگ كردم بجنگید و با هر كس به مسالمت رفتار كردم، چنین كنید. من با معاویه مصالحه و بیعت كردم شما نیز بیعت كنید «و نمی‌دانم شاید این آزمایش برای شما و بهره‌مندی تا به هنگام مرگ باشد» «2» و با دست اشاره به معاویه فرمود.
روایت شده است كه سلیمان بن صرد خزاعی، بزرگ اهل عراق، بر امام وارد شد و به آن حضرت با عنوان «ای كسی كه مؤمنان را ذلیل كردی» سلام كرد و مطالبی گفت! امام در پاسخش فرمود: اگر من درباره دنیاداری مصمم بودم و برای آن كار و تلاش می‌كردم، در این راه از من قوی‌تر و جسورتر نبود؛ «3» در آن صورت عقیده من نیز جز آن بود كه دیدید. اما به خدا سوگند، من خدای را و شما را گواه می‌گیرم كه در این كار هدفی جز حفظ خون شما و اصلاح میانتان نداشتم. از خدا بترسید و به قضای الهی راضی باشید و كار را به او واگذارید و در خانه‌هاتان بمانید و دست نگه دارید تا پاكان آرامش یابند و از دست شروران در امان باشند. پدرم برای من روایت كرد كه معاویه این امر را از من خواهد گرفت، حتی اگر ما با كوهها و درختان به جنگ او برویم؛ تردیدی ندارم كه او غلبه خواهد یافت، چرا كه فرمان خداوند تغییری نكرده و كسی را یارای نفی فضل او نیست؛ اما اینكه مرا مذل المؤمنین خواندی، برای من [در چنین شرایطی] سالم ماندن و ذلیل شدن بهتر از عزیز بودن و كشته شدن است؛ اگر خداوند در سلامتی، حق ما را به ما بازگرداند، از خداوند در كارش استمداد می‌جوییم و اگر از دست ما گرفت، تا وقتی كه معاویه زنده است، هر كدام پلاس خانه خود شوید. اگر او مرد و ما و شما زنده بودیم، از خداوند بر پیروزی‌مان كمك خواهیم جست و این كه ما را به خود وانگذارد كه «خداوند با پرهیزكاران و كسانی است كه كارهای نیكو انجام می‌دهند». «4»
ای علمایی كه رسول اللّه مرتبت آنان را در حد مرتبت رسولان بنی اسرائیل دانسته، كه: صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1349 درمان و معالجه ..... ص : 1343
______________________________
(1). سوره ص: 3
(2). انبیاء: 111
(3). بنگرید، مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 30؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 48- 49
(4). الامامة و السیاسة، ج 1، ص 163- 164؛ نحل: 128
ص: 1350
«علمای امّت من همانند انبیای بنی اسرائیل‌اند»؛ «1» از جمله كارهای انبیا، یكی آن است كه خدا در بیانش فرمود: «چه بسا پیامبرانی كه خدا دوستان بسیار، همراه آنان به جنگ رفتند و در راه خدا، هر چه به آن‌ها رسید، سستی نكردند و ناتوان نشدند و سر فرود نیاوردند و خدا شكیبایان را دوست دارد» تا آن‌جا كه فرمود: «خدا پاداش این جهانی و پاداش نیك آن جهانی به ایشان ارزانی داشت». «2»
مردم را با حكمت و پندهای نیكو به راه خدا دعوت كنید، بشارت و انذار، و زبانتان را در پنهان و آشكار یكسان سازید و آنچه را نوح علیه السلام گفت بگویید كه «از پروردگارتان آمرزش بخواهید به درستی كه او آمرزنده است». «3»
پس ای عالمان! اگر به ریسمان الهی چنگ زنید و در سخن خویش و پیمان‌هایتان به اختلاف با یكدیگر برنخیزید، یقین كنید كه احدی از مردم، امیران، كارگزاران بلاد، بدلیل ترس از عذاب الهی، و نابودی و درماندگی، از شما جدا نخواهد شد.
به خدا پناه می‌بریم از این كه مصداق این حدیث باشیم- اگر درست باشد- كه در الخرائج آمده است كه: مردی در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد زد: چه كسی است تا مرا به سوی كسی هدایت كند تا من از او دانش فراگیرم؛ و رفت! یك نفر به او گفت:
ای مرد! آیا این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را شنیده‌ای كه فرمود: من شهر علم‌ام و علی در آنست! آن مرد گفت: آری. این شخص جواب داد: پس به كجا می‌روی! این علی بن ابی طالب است. آن شخص نزد امام آمد و در برابرش نشست. امام از او پرسید: از كدامین شهر هستی؟ گفت: از اصفهان. امام گفت: بنویس! آنگاه چنین املاء فرمود: مردم اصفهان فاقد پنج خصلتند: سخاوت، شجاعت، امانت، غیرت و دوستی اهل بیت! آن مرد گفت: بیفزا؛ امام به زبان اصفهانی فرمود: اروت این وس؛ یعنی: امروز برای تو بس است. «4»
كجاست سخاوت و همیاری میان ما؛ در حالی كه فقیران و درماندگان از گرسنگی مردند و می‌میرند؛ و در حالی كه امام ما فرمود: «و من سیر بخوام و پیرامونم شكم‌هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم كه گوینده سرود:
درد تو این بس كه شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بود در آرزوی پوست
______________________________
(1). سیوطی، جلال الدین، الدرر المنتشره فی الاحادیث المشتهره، ص 113 (مصر، حلبی).
(2). آل عمران: 146
(3). نوح: 10
(4). راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 546، بحار، ج 41، ص 301، روضاتی، سید محمد علی، شرح روضات الجنّات ج 1، صص 50- 51
ص: 1351
بزغاله». «1»
كجاست شجاعت و امانت و غیرت! در حالی كه از سرتاسر بلاد، زنان به اسیری رفته‌اند؛ ناموس از میان رفته و مردمان با نشستگان نشسته و قیام نكرده‌اند. اگر این ایمان و تشیع است؛ باید همان را گفت كه خداوند فرمود كه: «بگو: اگر بدانچه می‌گویید باور دارید باورتان شما را به بدكاری وا می‌دارد». «2»
از جمله توصیه‌های امیر مؤمنان علیه السلام به مالك اشتر این است كه «و بخشی از وقت خود را خاص كسانی كن كه به تو نیاز دارند، خود را برای كار آنان فارغ‌دار و در مجلس عمومی بنشین و در آن مجلس برابر خدایی كه تو را آفریده است، فروتن باش و سپاهیان و یارانت را كه نگهبانانند یا تو را پاسبان، از آن بازدار تا سخنگوی آن مردم، با تو گفتگو كند بی‌درماندگی در گفتار؛ كه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله بارها شنیدم كه می‌فرمود:
هرگز امتی را پاك نخوانند كه در آن امت، بی‌آنكه در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند». «3»
هر عاقلی باید بداند كه این قوم آن چنان است كه امیر مؤمنان علیه السلام گفته و جز مصداق این آیت نیستند كه «چون از نزد تو بازگردد، در زمین فساد كند و كشتزارها و دام‌ها را نابود سازد و خدا فساد را دوست ندارد. و چون به او گویید كه از خدای بترس، در گناهكاری دستخوش خودخواهی شود، جهنم آن آرامگاه بد، او را بس باشد». «4»
هر كسی نیز به كار آنان رضایت دهد؛ در گناهش با آنان شریك خواهد بود، آن چنان كه امیر مؤمنان علیه السلام می‌فرماید: «مردم! خشنودی و خشم، همگان را در- پیامد یك امر- شریك سازد. چنان كه ماده شتر صالح را یك تن پی نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا كه همگی آن كار را پسندیدند و خدای سبحان فرمود: «ماده شتر را پی كردند و سرانجام پشیمان شدند». «5»
از سخن امام چنین برمی‌آید كه، كسی كه رضایت بدین شاه «6» دهد، به تخریب سرزمین‌های مسلمانان و خونریزی و اسارت فرزندان و زنان رضایت داده است. آیا ما از جمله حكمای الهی، طبیبان روحانی و عالمان ربّانی نیستیم و كسانی كه خداوند در
______________________________
(1). نهج البلاغه، نامه 45
(2). بقره: 93
(3). نهج البلاغه، نامه 53
(4). بقره: 205
(5). شعراء: 157
(6). قاعدتا مقصود محمود افغان است.
ص: 1352
وصفشان فرمود: «همچنان كه از كتاب خدا می‌آموزید و در آن می‌خوانید، از پرستندگان خدا باشید» «1» و در وصفشان فرمود: «همان كسان كه اگر در زمین مكانتشان دهیم، نماز می‌گزارند و زكات می‌دهند و امر به معروف و نهی از منكر می‌كنند و سرانجام همه كارها با خداست» «2» و اینان همان كسانی‌اند كه امیر مؤمنان علیه السلام در وصفشان فرمود: «خوشا آنان كه دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمی‌اند كه زمین را گستردنی خود گرفته‌اند و خاك آن را بستر. و آب آن را طیب. قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‌اند». «3»
و نیز امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «و این روزگاری است كه در آن رهایی نیابد جز با ایمانی بی‌نام و نشان، گمنام در نظر مردمان، اگر باشد، نشناسندش، و اگر نباشد، نپرستندش.
اینان چراغ‌های هدایتند و راهنمایان شبروان بیابان ضلالت. نه فتنه جویند و نه سخن این را بدان رسانند و نه زشتی كسی را به گوش این و آن خوانند. خدا درهای رحمت خود را به روی اینان گشوده است و سختی عذاب خویش را از آنان برطرف فرموده. ای مردم! به زودی بر شما روزگاری خواهد آمد كه اسلام را از حقیقت آن بپردازند، همچون ظرفی كه واژگونش كنند. مردم! همانا، خدا شما را پناه داده است، و بر شما ستم روا ندارد، اما پناهتان نداده است كه در بوته آزمایشتان در نیارد، خداوند فرموده: «همانا در این نشانه‌هاست و گرچه بودیم ما آزمایندگان». «4»
ما به یك مصیبت كور تاریك گرفتار شده‌ایم. آن چنان كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«و مبادا بزرگی كسی موجب شود كه رنج اندك او را بزرگ شماری و فرودی رتبه مردی سبب شود، كوشش سترگ وی را خوار به حساب آری. و آن‌جا كه كار بر تو گران شود و دشوار و حقیقت كارها ناآشكار، بخدا و رسولش باز آر، چه خدای تعالی مردمی را كه دوستدار راهنمایی‌شان بوده گفته است: ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، خدا و رسول و خداوندان امر خویش را فرمان برید؛ پس اگر در چیزی با یكدیگر خصومت ورزید، آن را به خدا و رسول بازگردانید، و بازگرداندن به خدا، گرفتن محكم كتاب او قرآنست و باز گرداندن به رسول، گرفتن سنّت جامع اوست كه پذیرفته همگان است». «5»
و نیز امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مردم! آن كه راه آشكار را بپیماید به آب درآید و آن
______________________________
(1). آل عمران: 79
(2). حج: 41
(3). نهج البلاغه، كلمات قصار 104
(4). مؤمنون: 30، نهج البلاغه، خطبه 103
(5). نهج البلاغه، نامه 53
ص: 1353
بیراهه را پیش گیرد، در بیابان بی‌نشان افتد». «1» و نیز فرمود: «مردم! بیم نكنید در راه راست، كه شمار روندگان آن چنین اندك چراست كه مردم بر سر خوانی فراهم آمده‌اند كه سیری آن كوتاه است و زمان گرسنگی‌اش دراز». «2»
پس ای برادران مؤمن من و ای علمای طریق امیر مؤمنان! اگر بر این باورید كه امروز در شمار ناتوانان هستید، بترسید از روزی كه [ناتوان، مستضعفان] به «آنان كه گردنكشی می‌كردند، گویند: ما پیرو شما بودیم. آیا اكنون می‌توانید ما را به كار آیید و اندكی از عذاب خدا را از ما دفع كنید». «3» پس شما پیرو گردنكشان نباشید و بر حق پایدار باشید كه خداوند فرمود: «البته شما را به اندكی ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و نقصان در محصول می‌آزماییم و شكیبایان را بشارت ده». «4»
آن زمان كه ما به دستورات خدا عمل كردیم و بر پایه آن كتاب و فتوایی نگاشتیم و تمامی‌مان آن را مهر كردیم، اختلافی در سخن‌مان نداشتیم، ان شاء اللّه، هیچ یك از توده مردم، نسبت به آنچه خداوند و امیر مؤمنان علیه السلام درباره مصلحت حكومت، ملت، دین و دولت فرمود، با ما از در مخالفت در نخواهد آمد. اگر كسی بگوید كه مردم، شما را نخواهند پذیرفت [همان را می‌گوییم كه] خدا فرمود: «و آنگاه كه گروهی از ایشان گفتند:
چرا قومی را پند می‌دهید كه خدا هلاكشان خواهد كرد و به عذابی دردناك مبتلا خواهد ساخت؟ گفتند: تا ما را نزد پروردگارتان عذری باشد. و باشد كه پرهیزگار شوند». «5»
در كافی نیز آمده است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «عالمی كه به جز علمش عمل كند، همانند جاهل سرگشته‌ای است كه از جهل خویش رهایی نیابد؛ بلكه بر این باورم كه حجّت بر او سخت‌تر، و حسرت بر چنین عالمی كه از علم خویش جدا گشته، بیش از آن جاهل سرگشته در جهلش می‌باشد و هر دوی آنان حیران و بی‌خاصیت‌اند. تردید نكنید كه گرفتار شك خواهید شد و شك نكنید كه كافر خواهید شد، نفس‌تان را رخصت ندهید كه به سستی خواهد گرایید و درباره حق سستی نكنید كه خسارت خواهید دید». «6»
بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید؛ بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید؛ بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید: «و بترسید از فتنه‌ای كه تنها
______________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 201
(2). همان.
(3). ابراهیم: 21
(4). بقره: 155
(5). اعراف: 164
(6). كلینی، كافی، ج 1، ص 45
ص: 1354
ستمكارانتان را در بر نخواهد گرفت».
خداوند سبحان نیز فرمود: «الف، لام، را. كتابی است با آیاتی استوار و روشن از جانب حكیمی آگاه. كه جز خدای یكتا را نپرستید و من از جانب او بیم‌دهنده شما و نیز مژده دهنده‌ای برای شما هستم. و نیز از پروردگارتان آمرزش بخواهید و به درگاهش توبه كنید تا شما را از رزقی نیكو- تا آنگاه كه مقرّر است- برخورداری دهد و هر شایسته انعامی را نعمت دهد. و اگر رویگردان شوید، بر شما از عذاب روز بزرگ بیمناكم». «1» و نیز فرمود:
«و هر كاری ناپسند كند یا به خود ستم روا دارد؛ آنگاه از خدا آمرزش خواهد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت». «2»
من از خداوند برای خود و شما و تمامی مردان و زنان با ایمان درخواست آمرزش دارم كه او بخشنده مهربان است و همان را می‌گویم كه پدرمان آدم گفت: «ای پروردگار ما! به خود ستم كردیم و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحمت نیاوری از زیان دیدگان خواهیم بود». «3»
خداوند ما و شما را از كسانی قرار دهد كه دین خود را خالص برای خدا كرده‌اند و «آگاه باشد كه دین خالص از آن خداست». «4»
درود خدا بر ما و شما و بر تمامی كسانی كه از زنان و مردان مسلمان و مؤمن پیروی از [راه] هدایت كردند و درود خداوند بر محمد و خاندان پاكش. [پایان رساله طب الممالك].
______________________________
(1). هود: 301
(2). نساء: 110
(3). اعراف: 21
(4). زمر: 3
ص: 1355

39 اندیشه‌های سیاسی قطب الدین نیریزی در فصل الخطاب‌

اشاره

بخش دیگری از آراء قطب الدین درباره فتنه افغان به ضمیمه اطلاعات جالبی درباره تعارض فقیهان و عارفان در كتاب فصل الخطاب وی آمده است. ابتداء توضیحی درباره این كتاب داده، و سپس به بیان دیدگاه‌های او می‌پردازیم.
یكی از آثار قطب الدین نیریزی كتاب فصل الخطاب است؛ این اثر تلفیقی از نظم و نثر عربی (نثر آن ذكر احادیثی در توضیح مطالب ذكر شده در اشعار است) است كه در یك مقدمه، سیزده تحمید و یك خاتمه، تنظیم و تبویب شده است؛ مجموعه این اشعار، شامل یك قصیده تائیه مفصل و مبسوطی است كه از توحید خداوند آغاز شده (تا تحمید یازدهم) و پس از آن ضمن دو تحمید دوازدهم و سیزدهم، به ذكر معنای نبوت و ولایت و برخی از شئون ائمه معصومین علیهم السلام انجام یافته است. این مجموعه شعر كه ملقب به فصل الخطاب شده و با همین نام نیز شهرت دارد، با اسم حكمة العارفین نیز نامیده شده است:
الا إنّ نظمی «حكمة العارفین» إذتعلّمت من مشكاتهم نور حكمتی
و لقّبته «فصل الخطاب» لأنّه‌سیفصل بین الحكمة النبویة «1» فصل الخطاب به همراه شرح فارسی آن توسط ابو القاسم خوئی ملقب به نور الانواری، به سال 1334 قمری تحت عنوان میزان الصواب در سلماس به چاپ رسیده است. «2» آقای محمد خواجوی ضمن معرفی اجمالی این نسخه چاپی نوشته‌اند كه از صفحه 523 آن كتاب كنز الحكمه آغاز می‌شود. «3» در حاشیه متن شرح شده، در صفحه 523، «مقدمه اول» آمده است، اما در متن، به نام كنز الحكمة اشاره نشده است. این مقدمات همانطور كه آقای خواجوی اشاره كرده‌اند تا هفت مقدمه و هیجده بصائر ادامه می‌یابد.
نسخه چاپی مورد استفاده ما نبوده و در عوض، نسخه خطی بسیار زیبای كتابخانه
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، نسخه 7269 مرعشی، ص 84
(2). دو نسخه از این متن چاپی در كتابخانه آیة اللّه مرعشی در قم موجود است.
(3). نك: خواجوی، رساله روحیه و منهج التحریر، ص 22
ص: 1356
آیة اللّه مرعشی به شماره 7269 بهره بردیم؛ در آن نسخه نیز در محل تعیین شده (یعنی صفحه 523 از نسخه چاپی) هیچ اشاره‌ای به اینكه از اینجا كتاب كنز الحكمة آغاز می‌شود، وجود ندارد؛ «1» اما روشن است كه پس از پایان سیزده تحمید كتاب؛ مطالب جدیدی در ادامه آمده است. از نظر محتوی، قصیده مزبور هنوز به صورت تاثیه ادامه یافته، جز آنكه در اینجا این بیت آمده:
مقدمة و، [فی] إدراك تحقیق وحدة الوجود بمعنی الحق عند الهدایة بنابراین به یك اعتبار مجموع این كتاب (كه نسخه خطی مورد استفاده ما تا صفحه 163 ادامه یافته و مجموعا شامل 10620 بیت [براساس آنچه در انتهای نسخه آمده] می‌شود) فصل الخطاب نامیده می‌شود (در نسخه مورد استفاده ما، همین نام بر تمامی كتاب اطلاق شده است).
از سوی دیگر بر اساس آنچه در متن چاپی آمده و آقای خواجوی استظهار كرده‌اند، قسمت اخیر باید كنز الحكمة باشد. اشعاری كه ما در این جا انتخاب كرده‌ایم، از بخشی است كه، یا باید آن را ادامه فصل الخطاب دانست یا آن را كنز الحكمة نامید. مباحث مذكور در مقدمات آمده است نه بخش بصائر. (بصائر از صفحه 103 آغاز می‌شود).

تعارض فقیهان و عارفان و تحلیل فتنه افغان و شكست ایران‌

قطب الدین پس از شرحی از اسامی منتسبان به عرفان، در شرح موقعیت آن‌ها در جامعه اواخر روزگار صفوی می‌پردازد؛ وی در آغاز با ستایش از آن‌ها، به ارتباط نخست‌شان با «ملوك» می‌پردازد؛ روزگاری كه ریاست صوفیان و خلیفة الخلفای واقعی آنان خود شاهان صفوی بودند.
لانّ ملوك الشیعة انتسبوا بهم‌بأنظارهم صاروا سراة الرعیّة در ادامه، اشاره به این نكته دارد كه نخستین و اساسی‌ترین اختلاف میان اهل حق و مخالفانشان بر سر مسأله وحدت وجود بوده است:
عداوتهم فی محض لفظة وحدة الوجود بلا إدراك معنی الحقیقة وی از عقیده صوفیان در این باره دفاع كرده و می‌گوید كه عرفا در تصانیف خودشان- كه نزد من موجود است- معنای درست آن را در نظر داشته‌اند؛ آشكار است كه تفسیر نادرستی نیز برای وی سراغ دارد:
و یرجع تحقیقات توحیدهم الی‌بیان لمعنی الوحدة الأزلیّة
و قد نطقوا فیها صریحا بوحدة الوجود بمعنی الحقّ عند العبارة
______________________________
(1). نك: انتهای ص 85 و آغاز ص 86 از نسخه مرعشی.
ص: 1357
در عین حال اشكال را در آن‌جا می‌بیند كه برخی از معتقدان به «وحدت وجود»، به زبان «منطق و فلسفه» سخن گفته و مشكلاتی را در این باره به وجود آورده‌اند؛ این راهی است كه قطب الدین آنرا نمی‌پذیرد؛ وی به دنبال آن، از برخورد تندی كه با عرفا و طبعا صوفیه صورت گرفته است، سخن می‌گوید؛ دو تعبیر در نحوه این برخوردها، مورد استفاده مكرر وی قرار گرفته است. یكی «عصبیت» و دیگری «عداوت». در نگاه وی عصبیت عامل عمده خرابی ایران است.
ادب بر خورد وی با مخالفانش كه فقیهان ضد تصوف‌اند، چندان رضایت بخش نیست؛ وی مخالفان را با انواع و اقسام الفاظ تند مورد خطاب قرار می‌دهد؛ الفاظی كه برخی از آن‌ها جنبه ضداخلاقی نیز دارد؛ مانند آن كه اینان گرگانی هستند كه در لباس میش درآمده‌اند. این برخورد، علاوه بر آنكه نشانگر روحیه تند قطب الدین بر ضد مخالفان است، شدّت این نزاع را در اواخر دوره صفوی نشان می‌دهد:
عداوة جهّال لئام تلبّسوالباس اولی العلم الكرام الأعزّة
و كانوا ذئابا فی ملابس ضأنهم‌و كانوا طغاة فی لباس السّعادة
و هم علماء باللسان و نافقواقلوبا لدی إیذاء أهل الولایة آنگاه وی به باز كردن معنای وحدت وجود پرداخته و این وحدت را به هیچ روی «عددی» تصور نمی‌كند؛ و این البته از اولیّات اندیشه‌های توحیدی عرفانی است:
وجود هو الموجود بالذات لم یزل‌لدی ازل الآزال غیب الهویّة او عدم اعتقاد به چنین وحدتی را سبب شرك می‌داند؛ درست در برابر مخالفان، كه اعتقاد به این اصل را شرك تصور می‌كنند:
و من هو لم یؤمن بها فهو مشرك‌به خلقة من غیر نور الهدایة
و أشباه أهل العلم لم یؤمنوا بهاو قد أنكروا من حیث فرط الحماقة وی اشكال نفهمیدن مقصود وحدت وجود مورد نظر را این می‌داند كه مخالفان براساس مفاهیم فلسفی، به تحلیل این نظریه و عناصر درونی آن پرداخته‌اند و همین سبب گمراهی آنان شده است:
فأضغاث أحلام الذین تفلسواقد اشتهرت فی درس اهل الفضیلة
فظنّوا الوجود الحق معنی مشاركامقولا بتشكیكاتهم فی العبارة متهم كردن به نفهمی بارها و بارها تكرار شده است و همین مطلب از زوایای مختلفی مورد تشریح واقع شده است. به عقیده وی، ممكن است كسانی وحدت وجود را به معنای نادرست آن دانسته و بكار برده باشند؛ اما لازم است تا میان آنان و كسانی كه مثل وی می‌اندیشند، تمایزی گذاشته شود:
ص: 1358 و عادوا جمیع القائلین بوحدة الوجود بلا تمییز هم بالبصیرة این عدم تمییز سبب شده است كه مخالفان به آزار و اذیّت «اولیاء» بپردازند:
فآذوا كبارا من أماجد عصرهم‌من الفقراء المتّقین الأعزّة
و ردّوا جمیع الأصفیاء الذین هم‌خلاصة أهل الحكمة النبویّة
لقد شنعوا جهرا فواحسرتا علی‌أفاضل ولّوا عن سبیل السلامة
و قد لعنوا قوما كبارا أماجدمضوا قبلهم فی الأمّة الأحمدیة وی به طور ویژه تأكید بر آن دارد كه میان «ملوك اهل فقر» یا به تعبیر دیگر كسانی كه به صداقت و واقعیت، بر مذهب تصوف هستند با «اشباه اهل فقر» تفاوت گذاشته شود؛ او «ملوك اهل فقر» را «خلاصه حزب شیعه علوی» می‌شمرد و بدین ترتیب، با بكار بردن این عبارت، به طور ضمنی نوعی «تصوف سیاسی» را همانند روزهای نخست روی كارآمدن دولت صفوی القا می‌كند:
و كان ملوك الفقر فی عصرهم هم‌خلاصة حزب الشیعة العلویّة
و قد زعموا تلك الأكابر كلّهم‌كأشباه أهل الفقر من غیر فرقة «1» در اینجاست كه مؤلف علاوه بر طرح مسأله نزاع فقیهان و صوفیان، هموندی این نزاع را با «خراب شدن ایران» مورد توجه قرار می‌دهد؛ در واقع، از اینجا به بعد، شعر او صبغه سیاسی به خود می‌گیرد. تعبیر حزب شیعه علوی در اشعار بعدی وی تكرار می‌شود. او درباره برخورد با «اهل ولایت» می‌گوید:
و ظنّوا ظنونا أنّ أهل الولایةملاحدة ملعونة فی الضلالة
و لكنّهم ضلّوا عتوّا و أنّهم‌أضلّوا كثیرا عن صراط الهدایة
و قد خاصموا فی كلّ جمع و عاندواأحباءه سبحانه فی الخصومة بیت اخیر نشان تأثیری است كه تبلیغات مخالفان تصوف بر مردم داشته و شمار زیادی را به دشمنی با صوفیه كشانده است. وی در ارتباط با تأثیر این نزاعها بر خرابی ایران می‌گوید:
و عادوا كبار العارفین الذین هم‌دعائم ملك الدولة الصفویة
بمنطقهم قد عاندوا الفقراء بل‌به خربوا الأمصار بالعصبیّة
و قد لعنوا جهرا و سدّوا ببغضهم‌منابع تلك الدولة الأقدسیة قطب الدین بر این باور است كه مخالفان، با بزرگان، یعنی كسانی كه پایه‌های دولت صفوی و منابع این دولت اقدس بوده‌اند، به دشمنی برخاسته‌اند. در واقع، این دشمنی، تنها دشمنی
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب (7269 مرعشی) ص 91. اشعاری كه تا اینجا نقل شده از ص 90 و 91 كتاب گرفته شده است. از آن‌جا كه صفحات بسیار بزرگ و خط آن‌ها ریز است تنها در پایان نقلی كه از یك صفحه داریم، یك ارجاع به همان صفحه خواهیم داشت.
ص: 1359
با اهل فقر نیست، بلكه «عصبیتی» است كه شهرها را ویران كرده است. او معتقد است كه حوادث جاری كه ناشی از حمله افغان‌ها است، حاصل این عصبیّت و عداوت است:
و ما بین أیدیهم دواء عظیمةو قد قربت من حیث تلك العداوة
و لم یرقبوا وقع الدواهی التی جرت‌علی أهل ایران حین غفلة او در اینجا به لحاظ شدّت تعصب خویش در برابر مخالفان- كه آن‌ها نیز البته همانند وی رفتار می‌كردند- اهل قلم، یا به تعبیری فقیهان را مسبب این خرابی‌ها می‌شمرد؛ آن هم نه به جهات دیگر بلكه در راستای ضدیتی كه با اهل فقر از خود نشان داده‌اند. وی می‌گوید كه از شیخ خود (شیخ علی نقی اصطهباناتی [م 1129]) در نه سال پیش از واقعه هجوم افغان، پیشگویی آن را شنیده است:
و أخبر شیخی قدس اللّه روحه‌بتسع سنین قبل تلك البلیّة
بفتنة أهل الملك عند ابتلائهم‌بلعن كبار الأولیاء الأعزة
و قد كان من أهل التوسّم «1»ناظراإلی خلقه سبحانه بالفراسة
و عدّ البلیات التی وقعت علی‌ممالك إیران بنور البصیرة
ألا إنّ أهل العلم فی حبّ جاههم‌لقد خرّبوا الأمصار من كل وجهة
و هم أصل تلك الواقعات التی بهالقد خربت إیران أول مرّة همچنان كه می‌توان از این مسائل، تأثیر این نزاع را بر خرابی اوضاع دریافت، نباید درباره آن افراط كرد؛ به ویژه كه مؤلف، بیش از آن كه به تأثیر اجتماعی آن توجه داشته باشد، به تأثیر ماورایی آن توجه دارد. اما این نكته پذیرفتنی است كه وقتی یك نزاع فكری عمیق در جامعه، در دو قشر نسبتا متنفذ بوجود آید (و لو در ظاهر یكی قدرت بیش‌تر و نفوذ چشمگیرتری داشته باشد)؛ بنیاد اعتقادی و حساسیت دینی مردمی كه ناظر چنین اختلاف روش و سلیقه در تفكر هستند، سست خواهد شد؛ به ویژه در شرایطی كه دو گروه یكدیگر را متهم به كفر و فسق كنند. مؤلف ما خود را از این معركه كه نامش را «فتنه عظمی» نهاده، نجات یافته تلقی می‌كند؛ او می‌گوید كه این اشعار را درست در بحبوحه این هیجانها نگاشته است:
و أنشأت هذا النظم فی هیجانهالبعض الكرام المتّقین الأحبة وی باز به سراغ شكافتن معنای «وحدت وجود» آمده و تقریبا همان مطالب سابق را كه پیش از این آوردیم، آورده است. در اینجا نیز یادآور می‌شود كه برخی از «متصوفه» معنای نادرستی از آن را مطرح كرده و حتی به الحاد كشیده شده‌اند:
______________________________
(1). اشاره به آیه «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»؛ حجر: 75
ص: 1360 و فی فهمها بعض الذین تصوّفوالقد ألحدوا من غیر میز الحقیقة
و ما بین توحید الكبار الأئمّةو إلحادهم شعر دقیق الداریة او قصد خویش را در این اشعار بازگو كردن خطی می‌داند كه درست میان نور و ظلمت كشیده شده است:
و سوف أریكم ذلك الخط من هدی‌أئمتنا فی طیّ نظم رسالتی و مجددا برخی از مضامینی را كه پیش از این درباره دشمنی با اهل فقر گفته و آنان را «منابع دولت صفوی» یاد كرده، تكرار می‌كند:
فآذوا كبارا أصفیاء خصالهم‌طریقة فقر الحضرة الأحمدیة
و عادوا كبار العارفین الذین هم‌منابع تلك الدولة الصفویة
لقد عاندوا قوما كبارا جمیعهم‌خلاصة حزب الشیعة العلویة
فهل هكذا شأن الأفضل، أنصفوالنا یا أولی الألباب نور الهدایة!
اولئك أهل الدین من حیث انّهم‌كبار ملوك الفقر فی كل بلدة
قد اتّهموهم بالضّلال و كابرواأكابر حزب الشیعة الرضویة «1» این تكفیر و تضلیل، همراه با این اتهام به اهل طریقت است كه آن‌ها در كتاب‌های خود مطالب كفرآمیز و الحادی گفته‌اند؛ این در حالی است كه در نگاه قطب الدین، خود اینان مشرك هستند:
فانّ فلانا قائل فی كتابه:كذا و كذا، من غیر فهم العبارة
و أنّ فلانا قال لفظة وحدة الوجود فهذا كافر فی الشریعة
فعدّدوا الكرام العارفین بزعمهم‌ملاحدة فی كبریاء الفضیلة
و لكنّهم هم ألحدوا، حیث أشركوامع اللّه مخلوقاته، بالسفاهة قطب الدین بر این باور است كه نباید «عرفا» را «صوفیه» نامید. در اینجا قطب الدین می‌گوید: اگر آنان ما را به كفر متهم می‌كنند ما- علاوه بر تكفیر- آنان را به «حماقت» متهم می‌كنیم:
و سمّوا جمیع العارفین بفهمهابصوفیة من حیث فرط الحماقة
لقد كفّرونا كاذبین فانّنانحمّقهم صدقا بحكم المحجّة
نقول: الا یا أیها الحمقاء هل‌علمتم معانیها بنور البصیرة؟
ایا أغمیاء المترفین! ألم ترواتصانیفهم مشحونة بالولایة؟ اشاره شد كه دامنه نزاع از نظر قطب الدین، تنها در میان عرفا و فقها نیست (توجه داشته
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 92
ص: 1361
باشید، اگر بخواهیم مورد اتهام [حماقت] واقع نشویم باید كلمه صوفیه را بكار نبریم)؛ قطب الدین پای فلاسفه و حتی متكلمان را نیز به این جدال باز می‌كند و تقابل خود را با آنان نیز مورد تأكید قرار می‌دهد. آگاهیم كه دانش فلسفه و كلام نیز از نظر بسیاری از فقیهان، به ویژه در اواخر دوره صفوی، مطرود بوده است، هر چند، هیچگاه قوّت آن از بین نرفته است.
اشعار قطب الدین بطور ضمنی، تعلیم و تعلم فلسفه و كلام را نیز در حوزه‌های شیعی بازگو می‌كند؛ او بر این باور است كه فلسفه عرفانی وی، متكی به حكمت علوی است نه فلسفه و كلام رایج:
فلم یهتدوا فی بحثهم و جدالهم‌بأنوار إیمان بنور الولایة
و ما بلغوا معشار فهم كلامه‌كما أوّلوا معناه لا بالبصیرة
و فی فهمه اعوجّت سلیقة عقلهم‌بأفكار یونان بغیر الهدایة
ألا إنّ طلّاب العلوم الذین قدبنوا دینهم بالفكرة الفلسفیة
كذلك أصحاب الكلام الذین هم‌تأسّوا بهم عند اختراع الأدلة كسانی از فقیهان را كه در اصول از آنان پیروی می‌كنند، باید به آن‌ها منضم ساخت:
كذلك اولوا علم الفروع الذین فی الاصول علم منهاج تلك الجماعة
اولئك لیسوا علی توحید ربهم‌و ما اتّبعوا أدیان اهل النبوة وی به ردیه‌هایی كه بر صوفیه نوشته شده (با نگرشی فلسفی) اشاره كرده و می‌گوید عقیده وی نیز آن است كه اینها خارج از راه هدایت هستند:
اولئك قد عادوا كراما أكابرمن الفقراء العارفین الأجلّة
لقد استدلّوا فی خلال كتابهم‌بأشباه اهل الفقر من كلّ فرقة
و قد ذكروا احاد صوفیة علی‌مذاهب شتّی فی بیان الأدلة
اولئك أیضا عندنا خارجون عن‌سبیل هدی أنوارنا الحكمیة مسأله دیگری كه قطب الدین بدان توجه كرده این است كه حتی اگر تصور اهل طریقت از برخی از مفاهیم نادرست باشد، این دلیل بر آن نمی‌شود كه تمامی اعمال و سلوكی كه آنان دارند، مورد انكار قرار گیرد؛ به ویژه اگر این عدم درك از ناحیه اشباه اهل فقر باشد نه از سوی خود اهل فقر. به نظر وی اگر چنین اشكالی به اهل طریقت وارد باشد، درباره علمای شریعت نیز می‌توان مانند آن را مطرح كرد:
و أشباه اهل الفقر لو ألحدوا لدی‌طریقتهم او فهم معنی الحقیقة
فلیس لأهل العلم انكار كلّهم‌و لیس لهم إبطال أصل الطریقة ...
و اشباه اهل العلم ایضا كثیرةكما قد رأینا فی بلاد كثیرة
و لیس لأهل الفقر إنكار كلّهم‌و لیس لهم إبطال أصل الشریعة
ص: 1362
قطب الدین بر این باور است كه بخش عمده‌ای از نزاعها، از سوی «اشباه اهل علم» و «اشباه اهل فقر» بوجود آمده و «خرابی ایران» نیز حاصل این نزاع می‌باشد:
و لیس نزاع بین اصلیها لدی‌كبار أولی الألباب فی كل ملّة
و أشباه أهل الفقر و العلم نازعواو ضلّوا بلا تمییزهم بالبصیرة
و تاللّه إنی قلت حقا و أنّهم‌لقد خربوا ایران بالعصبیّة
و باقی خواص الناس قد بایعوهماو باقی عوام الناس بالتبعیّة قطب الدین به اصل «عوام زدگی» اشاره كرده، اصلی كه كیفیت تابعیت خواص را از عوام نشان می‌دهد و آنان را نیز در درگیری‌ها وارد كرده و دامنه نزاع و آثار آن را گسترش می‌دهد:
و أنّهما أصل الفساد الذی لقدرأیناه فی ایران قبل البلیّة
و لكنّ أشباه الذین تزهّدوابمنهاج الفقر الملّة الأحمدیة
لقد أفسدوا فی ملك ایران أوّلاو لم یسلكوا منهاج أهل الشریعة وی به بیان خصلت‌های اشباه اهل فقر یعنی صوفیه می‌پردازد و در كنار آنان از عالم نمایان یاد می‌كند و اینكه چگونه آن‌ها دین را به بازی گرفته و این بلایا و عصبیت‌ها را بوجود آورده‌اند؛ او همواره از عالم فلسفه‌دان نكوهش می‌كند:
قد اتّخذوا باللهو و اللعب دینهم‌و قد عاملوا فی دینهم بالإباحة
و قد اثروا أهواء أنفسهم علی‌ریاضات شرع اللّه رب البریّة
لقد شبهت أحوال تلك الأكابر الكرام الإلهیین فی كل خصلة
بأشباه أهل الزهد و الفقر صورةفما میّزت عند العقول الضعیفة
فأشباه أهل العلم قد أنكروا علی‌اهانتهم ناموس حكم الشریعة
هنالك قد كانوا محقّین بل لهم‌حقوق لدی أحكام شرع النبوّة
نهوا منكرات شاهدوا فی سلوكهم‌و لكن بلا تمییزهم بالبصیرة
فل یعرفوا أخیارهم بل تظاهرواعلی كلّهم بالعزّة الدنیویّة در واقع اشكال ناشی از آن‌جاست كه اهل فقر، روش‌های نادرستی را مطرح كرده و اشباه اهل علم بدون تشخیص درست، به انكار برخی از منكراتی كه در سلوك آنان مشاهده كرده‌اند، پرداخته‌اند؛ به دنبال آن، در برابر كل جریان طریقت در سراسر ایران، موانعی را به وجود آورده و با آنان به مخالفت برخاسته‌اند؛ اگر این جریان واقعیت داشته باشد- كه طبعا شهادت مؤلف خود گواه صدق آن است- آغاز قضیه به منكرات اشباه اهل فقر باز می‌گردد؛ گرچه به نظر قطب الدین، برخورد ناصحیح اشباه اهل علم، مشكل عمده را ایجاد كرده است. او در این قسمت اشباه اهل علم را كسانی می‌داند كه بر اساس نگرش فلسفی، با طریقت به مخالفت برخاسته‌اند:
ص: 1363 لأنّ اساسا كان أصل علومهم‌توغّلهم فی الفكرة الفلسفیة
فأشباه أهل العلم من بعد أفسدوافسادا عظیما فی سلوك أهل الطریقة
و سدّوا طریق الفقر فی كل بلدةبنیّة حبّ الجاه و الحشمة التی
لقد نازعوا فیها لدی امرائهم‌لناموس دنیاهم بمحض الحماقة قطب الدین مسأله مخالفت، یا به عبارتی شدت مخالفت با صوفیه و یا به قول وی اهل طریقت را ناشی از جاه طلبی فقیهان دانسته است. این مسأله در صورتی درست است كه منافع امراء نیز در كوبیدن اهل طریقت باشد؛ می‌دانیم كه از زمان شاه‌عباس به بعد كوشش شد تا از قدرت قزلباش‌ها كاسته شود؛ اما رسمیت صوری آنان تا آخرین روزهای عهد صفوی مطرح بود. «1» به هر روی، به نظر قطب الدین دو امر این مخالفت را به وجود آورد؛ یكی عدم تمییز درست اهل طریقت از صوفیه و طبعا نسبت دادن عقاید و سلوك دسته دوم به اول؛ و دیگری انگیزه‌های دنیاخواهانه:
فظنّوا ملوك الفقر أمثالهم لدی‌تنافسهم فی الجاه عند الأجلّة
و لم یعرفوا أنّ الكرام الذین هم‌أكابر فقر الحضرة الأحمدیة
و لیسوا كبعض الزاعمین بوحدة الوجود التی مشهورة فی العبارة ...
هناك اولوا جاه الفضیلة خاصمواجمیعا بلا تمییزهم بالفراسة
فلم یعرفوا التحقیق مثل أولی النهی‌و قد عاندوا جمهورهم بالخصوصة
فظنّوا ملوك الفقر فی حبّ جاههم‌كأمثال أصحاب القلوب المریضة
عداوتهم فی محض لفظة وحدة الوجود بلا ادراك معنی الحقیقة
بل القصد تحقیقات وحدة جاههم‌بغیر اشتراك الغیر عند الأعزّة
فسمّوا جمیع العارفین بهذه الططریقة صوفیا لتلك الشباهة از این پس قطب الدین با شدت بر ضد «اهل علم» یا فقیهان سخن گفته و علاوه بر نسبت دادن انگیزه‌های جاه‌طلبانه، آن‌ها را از نظر دنیاطلبی نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد. در اینجا باید توجه داشت كه اهل فقر، دنیا گرایی را چگونه تفسیر می‌كنند؛ تنها در آن صورت است كه می‌توان واقعیت را به طور معقول‌تری به دست آورد. به علاوه، برخوردهای عكس‌العملی مؤلف نیز كه به تناسب شدّت مخالفت اهل علم با آراء وی بوده، باید مورد توجه قرار گیرد؛ با این حال، مانند این اتهام از قدیم الایام به فقیهان كه به طور ضرورت برای اداره امور قضایی با شاهان ارتباط داشته‌اند، مطرح بوده است:
و مقصدهم قرب السلاطین وحدةو تشنیع أهل الحقّ للعصبیة
______________________________
(1). به بحث رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی رجوع شود.
ص: 1364 فسدّوا طریق الفقر فی حبّ جاههم‌و حشمة دنیاهم و حبّ الریاسة
فصار ابتلاء المترفین، و بغضهم«محبة الدنیا رأس كل خطیئة»
لقد عاندوا فی كل جمع و مجلس‌أحبّاءه سبحانه بالعداوة
أفاضلهم فی عصرهم لعنوا علی‌منابرهم أمجاد أهل الولایة
فواحسرتا واحسرتا فی زماننامن العلماء المترفین الأجلّة
علیم اللسان مع نفاق جنانهم‌بإیذاء أهل الفقر فی كل بلدة
لقد عجبوا من غیر فضل بفضلهم‌و قد خربوا أمصارهم بالفضیلة
فضیلتهم تدقیقهم فی عبارةمزخرفة بالفكرة الفلسفیّة
فضیلتهم تقلید قوم تفضّلواخیالا بلا تحقیق معنی الحقیقة
فضیلتهم افكارهم «1»فی دقائق‌لقد لفّقوها فی الحواشی القدیمة
فضیلتهم إنكار توحیدة وحدة الوجود كما فی الحكمة العلویة
فضیلتهم لفظ الأحادیث ظاهرابلا فهم معناها بنور البصیرة
فضیلتهم تأویلها بخیالهم‌و لم یفهموها بالعقول الضعیفة
فضیلتهم فی جاههم و اعتبارهم‌لدی الامراء الجاهلین الأعزّة
فضیلتهم كانت تملّقهم لدی‌سلاطینهم للحشمة الدنیویّة
فضیلتهم ترك التناهی تواضعالدیهم بلا إجلال حكم الشریعة
فضیلتهم فی حرصهم و ازدیادهم‌وظائفهم من غیر فهم القناعة
فضیلتهم فی سدّ منهاج كل من‌یعیش بفقر الحضرة الأحمدیة
فضیلتهم إیذاء قوم طریقهم‌طریقة أهل الصّفة النبویة
فضیلتهم تشنیعهم كل عارف‌علی نهج زهد المرتضی بالإنابة
فضیلتهم فی بغضهم عند لعنهم‌أحباءه سبحانه بالعداوة
فضیلتهم فی سدّ منبع فیضهم‌من الدّولة القدسیة الصفویة
بایة «قُلْ مَنْ حَرَّمَ» «2»استمسكوا و لم‌یفوزوا بمعناها كأهل السعادة وی در ادامه، بر این مطلب كه منبع فیض دولت صفوی همین عرفا بوده‌اند، تأكید كرده و در اثبات سخن خود از نظر تاریخی، به خاندان شیخ صفی و نقشی كه در ترویج تشیع داشته‌اند، اشاره می‌كند.
در برابر، و به طعنه، به مجالس فراوانی اشاره می‌كند كه در اواخر عهد صفوی، به طور علنی، در آن‌ها، صوفیه و اهل طریقت مورد لعن و طرد بوده‌اند؛ همین طور اشاره به تخریب
______________________________
(1). در متن كلمه‌ای شبیه «انكارهم» است؛ آنچه در بالا آوردیم با معنای شعر متناسب‌تر است.
(2). اعراف: 39
ص: 1365
مراكز آن‌ها در هر شهر و دیاری دارد. تصویر زیر تا حدود زیادی به لحاظ خبری ارزشمند بوده و مؤیداتی نیز دارد؛ گرچه باید ذهن تحلیل‌گر خواننده بكوشد تا گزارشات تاریخی را از تحلیل‌های مؤلف كه البته برخی واقع‌بینانه و برخی غیرواقع بینانه است از یكدیگر جدا كند؛ در اینجا نیز وی عامل اساسی خرابی ایران را همین برخوردهای تند اهل علم با اهل فقر می‌شمرد:
ألا انّما استكبار أهل الفضیلةعلی الفقراء العارفین الأجلّة
و لعنتهم فی كلّ جمع و مجلس‌علی أولیاء اللّه أهل السعادة
و تشنیعهم من حیث فتنة جاههم‌أكابر اهل اللّه أهل الولایة
و كفرانهم نعماءه جل شأنه‌كما هو مشهود بحكم المحجّة
لقد صار برهانا صریحا و منشاءلتخریبهم ایرانهم بالبلیّة
و أشباه أهل العلم تاللّه خرّبواممالكهم بالفتنة الحندسیة
و أجدادهم كانوا یهودا و بعضهم‌نواصب قبل الدولة الصفویة
و من همّة الشیخ الصفی تشیّعوابحشمته صاروا كبار الأعزّة
و دولته من همّة الفقراء قدتعالت بمسعاهم علی كل دولة
و لكن بمسعی هؤلاء الذین قدطغوا حیث استغنوا بدعوی الفضیلة
لقد هدمت فی ملك ایرانهم بهم‌صوامع أهل الفقر فی كلّ بلدة
و یومئذ قد سدّ جاه الفضیلةمنابع تلك الدولة الموهبیّة
الا إنّ أهل الفضل صاروا أعزّةبدولة تلك العارفین الأجلّة
بأنعمه سبحانه قد تعزّزواو آباؤهم كانوا لئام الأذلّة
و یا لیتهم كانوا علی دین جدّهم‌و لم یفسدوا فی ملكهم بالخصومة «1»
و ما بارزوا فی حربه جلّ شأنه‌مع الأولیاء الأصفیاء الأعزّة
و هم شنعوا عند افتراء لسانهم‌طریقة أهل الفقر من غیر حجّة
و ما عرفوا تلك الدراویش او طغواعلیهم باستغنائهم بالحماقة
و فی عزّة استكبارهم ما تواضعوالهم بل اذّلوهم بفرط السفاهة قطب الدین می‌كوشد تا عقاید خویش را مبتنی بر «حكمت علوی» بشناساند؛ به همین دلیل، او توجه خاصی به نهج البلاغه داشته و مخالفان خود را متهم می‌كند كه از نهج البلاغه چیزی نمی‌دانند. او از آنان می‌خواهد تا «خطبه قاصعه» را بخوانند و با كیاست در آن تعمق كنند؛ این مطلبی است كه مانند آن را در طب الممالك هم مشاهده كردیم.
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 94
ص: 1366 كأن لم یروا نهج البلاغة مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة اكنون تأسف می‌خورد كه چگونه كسانی با حكمت علوی آشنا نیستند و در مملكت علی علیه السلام این چنین با اهل طریقت و ولایت به نزاع برخاسته‌اند:
ألا أیّها الإخوان واحسرتاممالكه من كید أهل الفضیلة
لقد حقّروا قوما كبارا أعاظم‌أعزّهم الرحمن رب البریة
لقد حاربوا اللّه الجلیل بلعنهم‌علی اولیاء اللّه فی كل بلدة
فغیرته العلیا هنالك أهلكت‌ممالكهم من حیث تلك عداوة
و كفرانهم نعماءه جلّ شأنه‌بتحقیر تلك العارفین الأجلّة
و أیّ نعیم كان أعظم حشمةبكفرانهم من حیث فرط الجهالة و به دنبال این زمینه، قطب الدین گرفتاری‌هایی را كه مردم ایران از ناحیه حملات افغانها متحمل شدند، محصول این عصبیت و عناد اهل علم با اهل فقر دانسته است؛ او این مسأله را بر پایه تحلیل‌های قرآنی از دعوت انبیاء، مخالفت مردم با آنان و عذاب الهی مورد توجه قرار می‌دهد:
هناك أحلّوا قومهم و نسائهم «1»و أولادهم دار البلوار المصیبة
و شاهدت مجذومین فی عصرهم دعواعلیهم لدی ایذائهم بالإهانة
ذكرت لهم بالنصح قصّة یونس‌و دعوته فی قومه بالبلیّة
و لكنّهم بعد انكار قلوبهم‌علیهم دعوا لم یغبئوا بنصیحتی
و هم قتلوا أیضا لدی الفتن التی‌أحاطت علی ایران من كلّ وجهة
أماجد أهل الفقر أهل الدعاء فی‌ممالك خلق اللّه فی كلّ أمة
و لكن رأینا أن أكابرهم دعواعلیهم لدی ایذائهم ذات لیلة
و قد امنوا عند الدّعاء بجمعهم‌و لم یكظموا غیظ القلوب المصابة
هناك دراویش النّواصب غالبواعلی ملك ایران بأعظم فتنة
و ذرّیة من خالد بن الولید قدطغوا فی بلاد الشیعة العلویة
فراعنة من حزب أفغان خاصمواو قد عاملوا مع أهلها بالإهانة
فجاسوا بلا رحم خلال الدیار «2»اذالقد دخلوها باعتداء و عنوة
و قد قاتلوا اهل الممالك فی «قری‌محصنة» «3»من غیر رحم و رأفة قطب الدین از دفاع برخی از اهل طریقت در برابر حملات افغان‌ها و تحمل بلایا توسط
______________________________
(1). اشاره به آیه 28 سوره ابراهیم.
(2). اقتباس از آیه 5 سوره اسراء.
(3). اقتباس از آیه 14 سوره حشر.
ص: 1367
برخی دیگر یاده كرده و در برابر، اهل علم را متهم كرده است كه در این وقایع گرفتار تزلزل شده و در هنگام سختی، از شهر به روستاها گریخته‌اند:
و بعض دراویش التشیع دافعواو قد عجزوا بل صورعوا فی الهلاكة
و بعض اولی ألبابهم لم یدافعوامقادیره سبحانه فی البلیّة
و لكنهم قد صابروا فی بلائهم‌و ما نازعوا بل عاملوا بالتقیّة
و أشباه أهل العلم حین تزلزلت‌دعائمهم فی حبّ جاه الفضیلة
لقد هربوا عند المصائب فی القری «1»و عزّتهم قد بدّلت بالمذلّة قطب الدین این مصیبت‌ها را برای اهل علم، از آن روی مورد توجه قرار می‌دهد كه بدانند چه بر سر اهل طریقت آورده‌اند. وی می‌گوید: اكنون آنان می‌توانند اندكی از طعم لعن و نفرینی كه نثار عارفان كردند، بچشند؛ اما مسأله به همین جا خاتمه نمی‌یابد؛ از نظر او اهل علم به لحاظ موقعیت مهمی كه در جامعه دارند، گمراهی‌شان می‌تواند جامعه‌ای را گرفتار فتنه و بلا سازد:
فذاقوا وبال اللعن حین تخاصموامع الفقراء العارفین الأعزّة
و زلّة أهل العلم تاللّه تفسد العوالم فی نصّ الكبار الائمة
و زلّتهم أدهی الدواهی العظام بل‌وقائعها مثل انكار السفینة
فتغرق فی البلوی لدی هیجانهاو تغرق من فیها بأمواج فتنة
كما قال فی القرآن جلّ ثناءه‌تعالی لدی إنذار أهل البصیرة
و ذلك معنی اتقوا الفتنة «2»التی‌تصیب جمیع الناس فی كل بلدة گزارش‌های بعدی وی از رخدادهای حمله افغان‌ها به شهرها، همراه با تحلیل‌های وی بر پایه «سنت انتقام» و تشبیه حوادث با تحولات مربوط به زندگی انبیا است. طبعا نظر مؤلف آن بوده است تا اهل طریقت را به انبیا، و اهل علم را به مخالفان آن‌ها تشبیه كند!
لقد اسرت اولادهم و نساؤهم‌هناك انتقاما فی ضیوق المذلّة
ففتنة زلّات الأفاضل قد جرت‌علی كل أهل الملك بالتبعیة
كما فی التواریخ النبیین قد مضت‌وقائع من امثال تلك الحكایة
و كانت لهم أمصارهم مطمئنةو آمنة فی نعمة ذات وسعة
و یأتی لهم أرزاقهم رغدا من الأماكن فی عزّ و أمن و راحة
______________________________
(1). از قضا یكی از كسانی كه كتابی در رد بر صوفیه نگاشته، با نام محمد رضا قزوینی، فتوایی بر ضد افاغنه صادر كرده و خود نیز در جریان جنگی كه میان افاغنه و مردم در دیال آباد قزوین روی داد به شهادت رسید. (نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، ص 277)
(2). اقتباس از آیه 25 انفال: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً».
ص: 1368 و قد كفروا فیها بأنعم ربهم «1»بتشنیع أهل الفقر فی كل بلدة
و لعنة حزب العارفین الاولی بهم‌لقد قام تلك الدولة الصفویة در بیت آخر وی بار دیگر همان نكته سابق را در سهم اهل طریقت در روی كار آوردن صفویه یادآور شده و مخالفان آن‌ها را از اهل فلسفه و جز آن‌ها، به باد انتقاد می‌گیرد:
و تعظیم أبحاث الذین تفلسفوابأفكار یونانیة زخرفیة
و تبجیلهم قوما لئاما تفلسفواو قد فاخروا بالفكرة الفلسفیة
اولئك أهل اللعن من حیث لعنهم‌أكابر حزب الشیعة العلویة وی نقش اهل علم به ویژه اهل فلسفه مخالف با طریقت را در ترویج فساد در جامعه به دلیل عدم امر به معروف و نهی از منكر بسیار گسترده وصف كرده است. گو اینكه همه مفاسد جامعه نشأت گرفته از این گروه است:
اولئك فی البلوی لقد فتنوا لدی‌محبّة دنیا رأس كل خطیئة
فلم یأمروا بالعرف فیهم و داهنوالدی منكرات شاهدوا فی الشریعة
لإجلالهم فی شأنهم امراءهم‌فلم یتناهوا بینهم بالمودّة
اذ سلّط اللّه الشرار فقاتلواو لم یستجب فیهم دعاء الأحبّة «2»
و قد حدثت فی كلّ ایران فتنةو داهیة عظمی و أمواج وحشة
تزلزلت الأمصار من هیجانهاقد انكسفت فیها شموس السلامة
فما بقیت الّا قلیل رعیةأسیرین بعد الفتنة الحندسیة
و كان لترك النصح من علمائهم‌و إعراضهم عن حكمة نبویة
و أغراضهم فی جاههم و أتباعهم‌ریاستهم فی الحشمة الدنیویة
و كفرانهم نعماءه جلّ شأنه‌كما هو فی القرآن أبلغ حجة
كذلك فی نهج البلاغة عند من‌تتبع أخبار الكرام الائمّة
و ذلك أن اللّه لیس مغیراكرائم أنعام و فضل و نعمة
لقوم من الاقوام حتی یغیّرواسجیّتهم فی شكر تلك الكرامة «3»
و ذلك قول اللّه جل ثناؤه‌تعالی لدی إنذار أهل الهدایة قطب الدین درباره سهم خود در این جریان‌ها به رساله‌هایی اشاره می‌كند كه درباره تبیین اوضاع و احوال نگاشته و به قول خود كوشیده است تا در روشنگری اصحاب عقل، نقشی
______________________________
(1). سه بیت اخیر اشاره به آیه 112 سوره نحل.
(2). نیریزی، فصل الخطاب، ص 95
(3). اشاره به آیه 53 سوره انفال: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ» یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».
ص: 1369
داشته باشد؛ طبعا یكی از این رساله‌ها باید همان رساله طب الممالك باشد كه ما در همین مجموعه چاپ كردیم:
و لكننی لما رأیت الممالك التی هی فی ایران قبل المصیبة
بظلمة أمراض القلوب سقیمةو أعظمها ظلمات سقم القساوة
و أطرافه قبل الوقائع اشرفت‌علی الهلك فی أمراضه الباطنیة
فأنشأت أنواع الرسائل ربماتنبه أصحاب العقول الرزینة
و أوراق مسوداتها بعد عندنافلم أر قلبا قابلا للنصیحة
و ما كان فی التصنیف فائدة لدی‌علوّ أولی الجاه الذی فی الفضیلة در اینجا وی به بیان حوادثی می‌پردازد كه مربوط به روی كار آمدن طهماسب دوم (1135- 1144) و آمدن وی به اصفهان است. او می‌گوید كه در آن موقع، وی انتظار داشته است تا اوضاع اصلاح شود و خود كوشیده تا با رساله‌ای كه از آن با عنوان طب الممالك یاد كرده، در اصلاح اوضاع، رهنمودهایی را عرضه كند؛ می‌دانیم كه وی در آن رساله، اعتدالی بیش از آنچه در این اشعار آورده، از خود نشان داده و برخلاف اینجا، همه خرابی ایران را مربوط به نزاع فقیهان و صوفیان برنگردانده است:
و من بعد ان جاء طهماسب شاه فی‌صفاهان من بعد انقضاء البلیة
رجوت صلاح الملك بعد فساده الملذی كان فی الافاق أدهی المصیبة
و أشفقت فی نكس العباد و طالمالقد خضت فی تحقیق تلك الطبابة
و قد حدثت أسباب نكس الفساد بل‌علامته فی وجه اهل الفضیلة
كتبت لهم طب الممالك ربمانعالجها من طب أهل البصیرة
لكی یستفیقوا من غوائل مكرهم‌و لا یقعوا فی مثل تلك الحكایة به نظر می‌رسد وی به دلیل ضدیّت حاكمان جدید با تصوف، دل خوشی از طهماسب و اطرافیان وی نداشته و آن‌ها را زمینه فساد مجدد ملك تلقی می‌كرده است:
هناك بقایا هؤلاء تقرّبواالی الملك المغرور بالجاهلیة
أفاضلهم لاذوا بجهّال ملكهم‌فكانوا كما كانوا بلا نور عبرة
و خاضوا كما خاضوا بغیر تنبه‌و غیر اعتبار بالدواهی العظیمة
فلم یعرفوا «1»بالعرف فیهم و ما نهواعن المنكرات الشائعات الكثیرة
و حینئذ صار المفاسد أفسدو أعظم مما مرّ فی كل بلدة
و لم یبق أیضا هؤلاء الافاضل الملذین اقتدوا أسلافهم فی السفاهة
______________________________
(1). ظاهرا باید «فلم یأمروا» باشد.
ص: 1370 فهل عبرة للناظرین بما مضی‌و ما مرّ من تلك الخطوب الجسیمة
و بعد بقایا نار فتنتهم لقدتلظّت و لا یطفی‌ء بماء الإنابة قطب الدین از ناامیدی خود و این كه رساله‌های او تأثیری در اصلاح اوضاع نداشته، سخن می‌گوید. به دنبال آن تصمیم گرفته است تا ایران را ترك كرده و به نجف اشرف برود. در واقع، او رفتنش از ایران را نه ترك ایران بلكه فرار از ایران می‌نامد. به احتمال، سخت‌گیری‌های موجود نسبت به صوفیان و اهل طریقت در دهه چهل قرن دوازدهم، با وجود همه مشكلات و مصائب، هنوز به قوت خود باقی بوده است:
و لم یفد النصح الذی فی رسائلی‌و لم ینفع الإنذار عند النصیحة
هنالك من ایران قد صرت هارباو لذت الی قبر الكبار الائمة
و قد كان من تلك الرسائل هذه الرسالة فی الاوراق عند البلیة
و من بعدها أوراقها قد تفرّقت‌و لم یمض لی فی جمعها یوم فرصة
فألّفتها عند الورود بمشهد الغری مزار الحضرة العلویة «1» مؤلف تا اینجا مقدمه‌ای را برای آغاز مباحث عرفانی خود آورده و از این پس، در تبیین مفاهیم مورد نظر خود سخن را آغاز می‌كند. بحث اول درباره توحید است؛ مفهومی كه از جمله مفاهیم حساس در تنش‌های موجود میان «اهل فقر» و «اهل علم» به شمار می‌آید. وی به بار دیگر به نزاع‌های فكری و بعضا اخلاقی این دو گروه با یكدیگر پرداخته است. به واقع، همین عقیده عرفا در باب توحید است كه موجب تشنیع مخالفان بر آنان شده است:
لقد صار فی تلك المدارس منشأللعن كبار العارفین الأجلة
و مفهومهم قد صار منشأ بغضهم‌أحبّاءه سبحانه بالخصومة
فدانوا بلعن العارفین بوحدة الوجود بلا تمییزهم بالهدایة
و هم غلقوا أبواب توحید ربهم‌بایذاء أهل الحق فی كل بلدة
و قد خرب اللّه الجلیل بلعنهم‌مدارسهم فی حبّ جاه الفضیلة ...
شئومة مفهومات زعم الفضیلة «2»لقد خربت أمصارهم بالعداوة ...
و هم خربوا الأمصار من حیث بغضهم‌طریقة فقر الامّة الأحمدیة
فعادوا كبار العارفین و عاندواأحبّاءه سبحانه بالسفاهة وی با اقامه براهین فلسفی برای اثبات خدا و اثبات توحید مخالف بوده و همان‌گونه كه گذشت، از جمله مواضع قاطع وی در فصل الخطاب، مخالفت با فلسفه و وصف آن به الحاد و زندقه است:
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 96
(2). یعنی: شومی همین مفهوم‌های سخیفه اهل فضیلت است كه بلاد ایران را خراب كرده است.
ص: 1371 و مسألة التوحید غامضة لدی‌دراستهم من غیر نور الهدایة
و لم یثبتوا حقا و لم یثبتوا سوی الدعاوی التی فی الفكرة الأحمقیّة
كذلك فیهم ملحدون تزندقواو لم یفهموا المعنی المراد بوحدة
كما أنّ جمهور الذین تفلسفوالقد أشركوا فی الوحدة الازلیة «1» در برابر اینها، و به یك معنا در كنار اینها، دسته‌ای از صوفیان قرار دارند كه از نظر وی، آن‌ها نیز مردود هستند:
كذلك أبعاض الذین تصوّفوالقد ألحدوا فیها بغیر البصیرة
و بین كلا الحزبین عند أولی النهی‌مخالفة عظمی بمحض السفاهة
و قد أكثروا فیها الخلاف و أوقعواعقول أولی النهی فی تیه شبهة پیام وی به دانشوران این است كه، او در این شرایط، ذو القرنینی است كه پس از فساد یأجوج و مأجوج، می‌خواهد سدّی در برابر این افكاری كه به نظر وی نادرست است، ایجاد كند:
لقد أفسدت یأجوج أوهامهم و قدأضلّوا كثیرا عن صراط الهدایة
و انّی لذو القرنین فی عصرنا لدی‌دواه مضت فی الفتنة الحندسیة
سأجعل سدّا لا یطیقون نقبه‌و لم یظهروا یوما علیه بحجّة
ألا أیها الطلاب فی منهج الهدی‌لقد جئتكم بالحق من غیر شبهة
تعالوا الی أنوارنا المهدویةو ولّوا علی الدجال و الثنویة
و لا تشركوا بالله شیئا و وحّدوابوحدته الذاتیة الأحدیة
ذروا شركهم فی وحدة عددیةدعوا زخرفات الفكرة الفلسفیة
تعالوا الی توحید آل محمدعلیهم سلام الحضرة الصمدیة «2» ضدیت وی با تفكر فلسفی در بیش‌تر اشعار بعدی وی انعكاس یافته و بررسی آن‌ها می‌تواند جزئیاتی را درباره نزاع اهل طریقت با اهل فلسفه به دست دهد؛ گرچه تعبیرهای تكراری در آن فراوان است.
مؤلف ضمن مباحث عرفانی خود، گاه به گاه به رفع اتهام از خود و اهل طریقت پرداخته است؛ او همانند آنچه گذشت، به هیچ روی اتهام تصوف را بر خویش برنمی‌تابد؛ این می‌تواند علاوه بر تكرار آنچه عرفا در این زمینه گفته‌اند و خود را از تصوف جدا ساخته و حتی از آن بدگویی كرده‌اند، نشانگر تلقی بدی باشد كه در اواخر عصر صفوی از كلمه صوفیه وجود داشته و منشأ تفاوتی باشد كه پس از آن میان عرفان و تصوف مطرح گردید.
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 97
(2). نیریزی، فصل الخطاب، ص 98
ص: 1372 سمعت لئاما كاذبین قد افترواعلیّ بلا علم بمحض الحماقة
قد اتّهمونی بالتصوف و افترواعلیّ و اذونی بغیر المحجّة
اولئك أرذال من الحمقاء لایكون لهم فهم بنور البصیرة
اولئك جهّال الأعاجم قلّدواأفاضلهم من غیر علم و حكمة
و خاضوا كما خاضوا بغیر تنبّه‌بما مرّ من تلك الدواهی العظیمة
و أمثالهم قد خربوا بافترائهم‌ممالك ایران بمحض السفاهة
و بعد بقایا فی زوایا بلادكم‌یعادون أهل اللّه بالتهمة التی
بها «1»خربوا الأمصار طرا، و عاندواكبار الكرام الشیعة العلویة
ألا فاحذروا من كذبهم بلسانهم‌و أفواههم من فتنة حندسیة
الا فاتّقوا من فتنة لا تصیبهم «2»فقط بل یعمّ الناس كالفتنة التی
بها خربوا ایران فی حبّ جاههم‌و بغض الكبار المتّقین الاعزّة
أولئك كذّابون عند افترائهم‌و هم فسقاء فی لسان أهل النبوّة قطب الدین از كسانی كه وی را متهم به تصوف كرده‌اند، می‌پرسد: آیا روزی و یا ساعتی در كنار وی بوده و از نزدیك با عقاید وی آشنایی دارند یا نه:
فقولوا لهم یا أیها الحمقاء هل‌صحبتم فلانا ذات یوم و ساعة؟
و ما عاشرونی فی المشاهد مدّةو ما جالسونی ساعة بالصحابة
و واعجبا منهم و واحسرتا علی‌أقاویلهم حسب العقول السخیفة «3» وی ضمن حمله به مخالفان، آنان را شیعه ندانسته و بر این باور است كه باید از آنان تقیه كرد:
اولئك لیسوا شیعة بل تشیّعواواذوا قلوب الشیعة العلویة
تقیّتهم فرض و قد امروا بهاو لیس لهم دین بنهج التقیّة
ولا دین فیمن لا تقیّة شأنه‌كما فی أحادیث الكرام الائمة
فقد كذبوا فی حبّهم و ولائهم‌بما عاندوا أشراف أهل الولایة
الهی فاحشرهم زمان وفاتهم‌لدی آل مروان كأهل الشقاوة ...
لقد ظلمونا بافتراء لسانهم‌بأن نسبونا إلی فساد العقیدة
أری وصف حالی الیوم ما قال قائل:تكلّم فی أعصاره بالشكایة «4» ...
______________________________
(1). در اصل (هم در متن خطی و هم نسخه چاپی میزان الصواب) «لقد» آمده؛ اما به تناسب شعر قبل و كلمه «التی» باید به جای «لقد» «بها» باشد؛ ناظم در بیت سوم بعد از این، این امر را رعایت كرده است.
(2). اشاره به آیه 25 انفال.
(3). نیریزی، فصل الخطاب، ص 101
(4). او در زمان خود زبان به شكایت گشوده است.
ص: 1373 ألا أیها الخلان لا تستو حشوالقلّة أهل الحقّ «1»فی كلّ بلدة
قدمت الیهم من بلاد بعیدةفررت الی دار السلام المنیعة
بمشهد جدّی عند شیعته الاولی‌توقعت منهم حقّ نور المودّة گویا قطب الدین چندان آرامش نداشته و مجبور بوده است تا عقاید خود را در پرده تقیه نگاه دارد:
و لم أتوقع من أولئك غیر مامضی فی حسین من أكابر كوفة
فلم یكرموا ضیفا و لو كان مؤمناو أدنی، و لاقونی بغیر محبّة
تقیّتهم فرض علیهم و لیس فی‌أفاضلهم دین بنهج التقیّة
و تاللّه انّی أتقی من اولئكم‌لكی لا یضرونی بترك التقیّة
و مع ذك اذونی بخبث لسانهم‌و فریتهم عند اغتیابی و فرقتی «2» توصیه او به اهل سلسله آن است تا در برابر این آزار و ایذا صبور باشند:
ألا ایّها الحزب الاحبّاء فاصبروازمانا علی ایذائهم فی الاهانة
هنالك فامشوا مثل حزب أولی النهی‌علی الارض هونا «3»فی سبیل السلامة وی توصیه می‌كند تا از آن‌ها فاصله گرفته و رفت و آمدی با آنان نداشته باشند؛ به دنبال آن از خود و دانش خودش ستایش فراوانی كرده و اظهار آن را از باب و امّا بنعمة ربّك فحدّث عنوان می‌كند. او حتی اهل طریقت را از بحث با مخالفان منع كرده و اظهار می‌دارد، اگر چیزی به شما نسبت دادند، بگویید، خداوند احكم الحاكمین است.
قطب الدین در ادامه، از تحصیلات آغازین خود یاد می‌كند؛ این قسمت از آن روی كه مشتمل بر اطلاعاتی از زندگی وی می‌باشد، قابل توجه است؛ وی مدت زمانی در پی حكمت و فلسفه بوده و آنگاه كه از آموزش آن‌ها بیزار گشته، به سراغ دانش كلام رفته است؛ در انتها، از آن نیز رضایت خاطری نیافته و به سراغ عرفان رفته است:
أیا طالبا یرجو سبیل السلامةلتحصیل علم الحكمة الأقدسیة
لقد كنت دهرا طالبا ما طلبته‌كما أنت فی منهاج علم الدراسة
فلما شرعنا فی المسیر بجهدنادخلنا طریق الحكمة الفلسفیة
بقینا أولی فضل كثیر و لم نجدلدیهم سوی أبحاثها الجدلیة
لقد ضاع بعض العمر فی نهج درسهم‌و كانوا لصوصا فی فیافی «4»الطریقة
______________________________
(1). اشاره به كلام مولی در نهج البلاغه، خطبه 201: ایها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله.
(2). نیریزی، فصل الخطاب ص 102
(3). اشاره به: فرقان: 63
(4). الفیافی جمع «الفیفاء» و هی به معنی الطریق بین جبلین؛ در فارسی یعنی: گردنه.
ص: 1374 و لكن سمعنا أن فی ملك ربنامدینة علم الحكمة الاحمدیة ...
فملنا الی علم الكلام و بحثهم‌فلم ینفتح أبواب تلك السعادة
سعینا و لم ندخل و قد ضلّ سعیناو لم نلف من أفكارنا غیر حسرة
فلمّا یأسنا من طریقة فكرنالقد أنزل اللّه الغیوث برحمة
رأینا كبار العارفین طریقهم‌طریقة زهد المرتضی بالمودّة
و كانوا ملوك الفقر صاروا بمجدهم‌و أخلاقهم أبواب تلك السعادة
لقد كنت فی الأسفار أخدمهم علی‌تمنّی دخول الباب فی طیّ خدمتی «1» به دنبال این اشعار، وی اشارتی كلی در باب سلوك خویش به دست داده است.
در مجموع فصل الخطاب منبع با ارزشی برای شناخت شعبه‌ای از اندیشه عرفانی اواخر عهد صفوی است كه صرف نظر از پیوندش با گذشته، تازه‌های فراوانی نیز دارد و اگر به عنوان مرحله خاصی در عرفان شناخته نشود، دست كم می‌تواند به عنوان یكی از ایستگاه‌های فرعی اندیشه عرفانی درگذر تاریخ تصوف [سیاسی] شیعی مورد ارزیابی قرار گیرد. چنین بررسی مستلزم یك تحقیق تطبیقی بر روی این متن و سایر اندیشه‌ها و متون موجود در این زمینه است.

قطب الدین در جریان فتنه افغان از منظری دیگر

مطلبی كه در زیر آمده است، یادداشتی است كه به طور شفاهی با سه واسطه از قطب الدین روایت شده و در حاشیه كتاب میزان الصواب [صص 576- 583] به چاپ رسیده است. «2»
فقیر جلال الدین محمد الحسینی المتولّی للسدة السنیة المباركة الاحمدیة الموسومة بشاه چراغ- علیه و علی اجداده الكبار آلاف الثناء و التحیة- قصد كرده آنچه را از پدر و اجداد معنعنتا شنیده بود و در نظر داشته، از توقّف مرحوم سیّدی السند قدس سرّه العزیز در اصفهان، و خروج افاغنه بی‌پاك و قتل اكابر و اصاغر آن ولا را تصریحا ثبت نمایم در حاشیه كتاب مستطاب فصل الخطاب كه تلویحا خود آن بزرگوار اشاره و درج فرموده‌اند؛ مصمّم شده، شبی را كه فردا بنای نگاشتن شود سحرگاهی فرمودند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم؛ حسب الافتتاح صبحی مشغول گردیده به عرض حضور دوستان ایمانی روحانی جانی، و كمربستگان حضرت شاه مردان در این سلسله حقه حضرت ثامن الائمة المعروفة الذهبیة- علی صاحبها و اجداده العظام الكرام السلام- می‌رساند كه از مرحوم سیدی- قدس سره العزیز- شنیدم كه از پدر بزرگوار خود جدّ فقید
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 103
(2). در اینجا می‌بایست از استاد محمد خواجوی كه این یادداشت را در اختیار بنده گذاشتند، تشكر كنم.
ص: 1375
نقل می‌فرمود كه فرمود از جناب مستطاب آقا محمد هاشم درویشی «1»- قدس سرّه العزیز- شنیدم كه از لسان مبارك مؤلف هذا الكتاب بل مصنفه المبارك شنیدم كه می‌فرمودند:
در اصفهان بودم. مدتی خلق آن ولا را از اكابر و اصاغر پریشان حال در عقاید دیده، مثل سایر اهل ایران كه دیده و شنیده بودم، علی رؤوس المنابر طعن و لعن بر صوفیه حقّه صفویه می‌نمودند و شاهزادگان كرام عظام صفویه هم اصغاء داشته، بل همراهی با آن‌ها در لعن اجداد خود می‌كردند؛ خلق فقیر بسیار تنگ گردید. بنای نصیحت گذاردم به آیات و اخبار حسب المقدور به این وضعها كه اگر چه علمای اعلام شریعت، حق دارند كه صوفیه را بد گویند؛ اما نه مطلق صوفیه؛ چرا كه صوفیه حقّه كه از جناب مستطاب شیخ صفی الدین اردبیلی- قدس سرّه العزیز- تربیت شده‌اند، به عبادات و اذكار و ریاضات تشریعیه كه مخالف با صوفیان عامّه ملحده می‌باشند، چرا مورد طعن و لعن باشند؟ عوام كالانعام كه تشخیص ندارند؛ از علمای بی‌غرض متّقین است كه آن‌ها را دلالت فرمایند. بلی چنین شده بود كه بر شاهزادگان عظام صفویه هم امر مشبته گردیده، طعن و لعن‌ها را می‌شنیدند از اجداد خود، و باكی نداشته بل همراهی می‌نمودند و غفلت داشته كه این تشیع ایرانیّه نبود ابدا مگر از همّت ولویّة شیخ اردبیلی- قدس سره العزیز- و شمشیرهای سلاطین تاجدار اولاد آن حضرت با بازوهای حیدری و تبرزین‌دارهای صفویه لشكر و عسكر جان فدا كه رواج تشیع در ایران داده‌اند؛ و حال آنكه اجداد همین علمای اعلام ایران كلا تهوّد داشته یا از ناصبی‌های متعصب بودند كه به قوت ولایت الهیه داخل در ایمان و تشیع گردیده و رواجی تدریجا در ایران بل توران شد؛ و مخلوق كثیر از تسنن به تشیع فایض و فایز گردیده؛ حال شایسته است كه طعن و لعن نمایند دراویش اهل ایمان و حقیقت تشیع را كه به علاوه عبادات متداوله، ریاضات را هم در كارند كه اهل صورت زیر بارش نرفته و نمی‌روند؛ بل به فتوای علمای شریعت سندی به چنگ خود آورده‌اند و مستمسّك به آیه مباركه «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» «2» دیگر بی‌خبر مانده كه در حدیث قدسی حق تعالی دستور العمل فرموده: یا بن آدم كلّكم مریض الا من شفیته، بلی خداوند شفا دهد كه غافلین از حقیقت این دین مبین برخورند كه مرضی عویص الدفع‌تر از درد خدا خواهی كه در عالم نبوده و نیست ابدا كه اهلش می‌داند كسی كه گرفتار خدا خواهی بحوله و قوته گردیده، بباید از حلالها غالبا پرهیز كند، متأسیا لمولا شاه ولایت روحی فدا اخلاقه العلیّة العالیة كه دو قرص نان جوینش در همیان سر به
______________________________
(1). وی پس از نیریزی، قطب صوفیان ذهبی بوده است. بنگرید: خاوری، همان، صص 327- 343، 566- 575
(2). اعراف: 32
ص: 1376
مهر، دندان‌های نفس‌پرور شكم‌پرست‌ها را شكسته، عشاق جان نثارش را كمر بسته، از آنست كه بحول اللّه العلیّ و عنایاته، موفق به تزكیه و تصفیه شده و می‌شوند از مرض غفلت نفسانیه، و بعد از حق و معارف دینیه حقیقیّه او- جلّ مجده- شفا می‌یابند و صحّت كامله انسانیّه حاصل می‌كنند و خداشناس گردیده، پس از آنكه حیوانی بودند، منعم بنعماء صوریه دنیویه، و از نعمت حق‌بینی و خداشناسی بی‌خبر بوده و اكتفا به خداخواهی عامیانه كرده و بس. آری شتر مست كشد بار گران را؛ از آنست كه در آیه مباركه فرموده: «قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» یعنی نعمت‌ها حلال است برای كسانی كه به حقیقت ایمان رسیده و رفع مرض از خود كرده‌اند؛ دیگر تعیّش دنیوی و تنعّم به انواع نعمت‌ها ضرری به آن‌ها نمی‌رساند؛ به خلاف اهل غفلت كه برخورد به مرض قلبی و حجابات نفسانیه خود ندارند، حرام است نعمت‌های حلال خداداد را بخورند كه حیوانیت آن‌ها را تقویت می‌نماید و از خدا دور می‌گردند. جدا بلی از صد هزار نفر از مخلوق، یكی را ابدا خیال حق‌پرستی در سر نیست و از صد هزار خداخواه یكی خدابین نمی‌شود و از صد هزار خدابین یكی خداشناس نخواهد شد كه بداند مقام انسانیت چگونه حاصل می‌شود عبد صالح را. بلی بلی:
رسد آدمی به جایی كه به جز خدا نبیندتو ببین كه تا چه حد است مكان آدمیت از آن است كه این مشاجره در میانه اهل صورت با صفوی‌های اربعین كش نفس كش خداشناس به دستور جناب شیخ اردبیلی- قدس سره العزیز- پیدا گردیده، به نحوی كه در كمال اعتبار محسود اهل عالم شدند؛ فبناء علیه، اشباه اهل علم كه مدارشان غالب بر صورت شریعت است و پی به باطن شریعت نبرده‌اند، ابدا كه از حقیقتش باخبر گردند، فتنه انگیخته، به ذهن عوام حسدا دادند كه این صفوی‌های ریاضت‌كش مردم فریبند و عقاید فاسد دارند؛ همگی رفتند به وحدت وجود كه خالق و مخلوق را یك پنداشته، از یك جنس می‌دانند و خود را موحّد و خداشناس قلم می‌دهند و كفری از این بالاتر نیست كه خلق ناقص را شریك حق بدانند.

نامه قطب الدین به شاهزادگان صفوی در آستانه فتنه افغان‌

حقیر كه برخوردم فتنه حسودانه اشباه علم را، در صدد اصلاح برآمده، مكرر رسائل نصیحت نگاشته، در میانه خاصی و عامی اهل ایران، خاصه اصفهان منتشر كردم؛ به هیچ وجه فایده نبخشید، ناچار شاهزادگان صفویه را مخاطب كرده و به شرحی نگاشتم كه این شبه علما را كه شما اقتدا دارید و همراهی با آن‌ها و مخلوق بی‌خبر از حقیقت و تدین و خداپرستی می‌نمایید، در طعن و لعن فقرای باب اللّه تعالی كه اجداد شمایند و رواج تشیع در ایران بوجود آن‌ها شد و حال آن كه ایرانی‌ها، غالب ناصبی، و اصفهانی‌ها یهودی بودند،
ص: 1377
به قوّت ولایت حضرت شیخ اردبیلی و شمشیرهای ذوالفقاروش اجداد بزرگوار تاجدار شماها با بازوهای حیدری خلق را به تشیع كشانید، نعمت گوناگون سلطنت و ایران‌مداری مسلم گردید شماها را؛ مآلا چرا خلق را همراهی در طعن و لعن بر این بزرگواران می‌نمایید؟ می‌ترسم كه چشم زخمی كلی از این عمل جاهلانه مغرضانه حادث گردد و سلطنت خداداد را منقصتی رسد؛ بل از كف شماها كه قدر اجداد خود نمی‌دانید، بدر رود؛ چرا كه در حدیث معتبر اعمالكم عمّالكم فرموده‌اند چون دراویش حقه و اجداد تاجدار شماها شایسته طعن و لعن نیستند ابدا، بلكه از بختیاران عالم بوده كه به قوّت ولایت الهیّه، رواج تشیّع و خداپرستی در ایران دادند؛ پس لابد خاصیت این طعن و لعن‌ها علی رؤوس المنابر، به خود مخلوق و شماها كه قدر ندانسته خیرات جاریه اجداد را برگشته، بلاشك راجع به خود شما فسادی خواهد شد بلا نهایه؛ چرا كه دیده‌ام در خواب خرابی شما و خرابی و پریشانی خلق را با اتلاف نفوس كثیره؛ بر فقیر متحتّم گردید كه تشكر از نعمت‌های اجدادی شماها كرده كه سالها همگی منعم بوده بأرغد عیش، خبر دهم از فتنه و فساد كلی كه دیده‌ام در خواب و بلا شك واقع خواهد شد كه خروج همین افاغنه دراویش ناصبی است بر سند عن قریب، شماها را احاطه خواهند كرد و اصفهان بل ایران امن و امان را ویران خواهند نمود. محض رضای خدا قبل از وقت شما را باخبر كردم. دید فقرای جان داده طریق حق را سرسری نگیرید كه رؤیای صادقه را یك جزء از هفتاد جزو نبوّت فرمودند و خواهد شد یقینا.
من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم‌تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال بلی اگر صلاح بدانید یك دیگ جوش! امر فرمایید فراهم شود، خلق را از عامی و خاصی حاضر؛ فقرای اهل ذكر هم حاضر شوند، چه ید اللّه علی [مع] الجماعة فرموده‌اند؛ پس از صرف نعمت؛ فاتحه بالاجماع برای دفع حادثه افاغنه از خدا بی‌خبر خوانده، به خواست خدا فائده‌اش روی‌نما می‌گردد. و السلام علی من اتبع الهدی.
عریضه فقیر كه به دربار سلطنت رسیده، پس از مطالعه جواب مرقوم فرموده كه راست است، فتنه افاغنه در كار است؛ ما هم خود به علاوه تدارك دولتی، تداركی دعایی كرده قدغن فرموده‌ایم [یعنی امر كرده‌ایم] در اندرون‌ها كه رجال و نساء سادات موسوی نخود را لا اله الا اللّه بخوانند صباحا و مساء در كارند، ان شاء اللّه آش معتبری فراهم كرده به كل خلق خدا می‌خورانیم از باطن اجداد موسویه دفع بلا خواهد شد، از جناب شما ملتمس دعا هستیم كه دولت خواهی فرموده‌اید؛ زیاده زحمتی نیست.
فقیر برخوردم كه غفلت و جهالت و غرور شاهزادگان عظام نه به حدی است كه با این نصیحت‌های عارفانه مرتفع گردیده، متنبه گردند؛ به غرور سلطنتی و آقازادگی خود اعتنا به
ص: 1378
فقرا و توجه به درگاه حق تعالی ندارند؛ در كمال حیرت بودم كه ناگاه جمعیت افاغنه و دراویش ناصبی به اصفهان آورده، وارد شدند و اصفهان را محاصره كرده؛ خلق متحصّن گردیدند؛ غوغا و شورش در خلق حادث، در كمال پریشانی، و این محمود افغان چون از دراویش ناصبی بوده، مقتدایی همراه خود داشته، مسمّی بود نزد او به پیر حاجی؛ ارادت به او داشته؛ به نحو درویشی خود متوجه می‌شود به باطن كه تكلیف محمود را در این محاربه با اهل اصفهان حالی شود كه خدا چه خواسته است. در خواب خود می‌بیند كه شیر عرین «1» بزرگی بر شهر خوابیده است كه همه شهر را فراگرفته و این لشكر افاغنه مصمم می‌شود كه یورش به قلعه ببرند؛ آن شیر سر را بلند كرده، غرشی به صدای عجیبی نمود؛ آن‌ها را فراری می‌دهد؛ مكرر چنین تماشا كرده، شاعر از خواب خود گردیده، خدمت محمود رفته خبر می‌دهد و می‌گوید كه آنچه فهمیده‌ام این شیر، مرد بزرگی از اهل اللّه می‌باشد كه به قوت ولایت اسداللّهی علیه السلام حافظ است اصفهان و اهلش را كه عسكر و لشكر ماها چاره آن را نخواهد كرد. محمود می‌گوید من هم حالی شدم كه مانع در كار است؛ حال تكلیف تو آن است كه بر وی جستجو كرده، او را پیدا كنی، اخلاص و ارادت بورزیم جائزه و نیازی معتبر داده، آن بزرگوار را حامی خود كنیم. حسب الامر مدت‌ها پیر حاجی محلات دور و دراز آن ولا را زیر پا كرده نیافت؛ خسته و مانده گردیده، به اصرار و تأكیدات تامه سلطنتی ناچار جستجو را به نهایت رسانیده، خدمت دوستان رسیده و او را به حوزه فقیر آوردند.
اظهار حالات خود و محمود را كرده كه حالی شده‌ایم كه نرود بی‌مدد لطف تو كاری از پیش ... كلی از جانب محمود از نقد و جنس همراه آورده بود، فقیر قبول نكرده، به او گفتم كه ما خودسر نیستیم؛ بلی محض درویشی شما و استدعا و التجایی كه دارید، فقیر خدمت مولای خود عرض می‌نمایم اگر نیاز شماها را قبول فرمودند از شما می‌گیریم و الّا فلا، رد می‌كنیم.
حالا بگو نوكرهای خودت بیایند آن‌ها را در این اطاق امانت بگذارند؛ در منزل را هم خودت قفل كرده، كلید را ببر به حضور محمود، صورت مجلس را برسان. چنین كردم هر چه اصرار كردم، كلید را قبول فرمایند نشد، بلكه تغیّر فرمودند كلید را برداشته به حضور محمود برفت وقایع را رسانید، زیاده التماس فرموده كه اصرار كن بلكه با ما یك جهت شوند؛ عرض كرد كه بدون اجازه از مولا محال است كه دیگر جوابی از حضرتش به ما برسد. فرمود خودت هم كه بی‌سیر نیستی متوجه باش؛ من هم متوسل خواهم شد تا خدا آنچه بخواهد. پیر حاجی دیده كه به او فرمودند نیاز را آقا پس می‌دهد، به حضور محمود عرض كرد؛ خود محمود هم حالی شده بود كه نیازش مقبول درگاه نیفتاد؛ گفت حالا برو به
______________________________
(1). عرین به معنی بیشه و درختستان است.
ص: 1379
حضور اقا به التماس، بلكه ترحمی فرموده، ما را مدد فرماید، ما هم خدمت‌ها كنیم به دراویش سلسله ایشان؛ پیر حاجی آمد با كمال عجز و انكسار هر چه اصرار كرد به جایی نرسید. فقیر گفتم به او، خلاف امر مولا نمی‌توانم نمود، حالیة شما را فقرای محتاج ما مستغنی‌اند. چرا كه قبول مولای ایشان نیفتاد، مأیوس گردیده، امر به نوكرها كرد امانت را برداشته به حضور محمود رفته عرض كرد كه مولی فرموده كه این سگ، ذراری ما را هلاك می‌نماید، لهذا نیازش قبول نیست؛ تو هم از او دوری نما. محمود بسیار بسیار ملول گردید؛ ولی خوشحال شد كه ظفر می‌یابد به اهل اصفهان.
چنین شد كه سادات موسویه صحیح النسب را با اهل و عیال كشته، متصرّف اصفهان گردید. جمعی هم فراری به اطراف شده، آن شبه علما هم كه حسودانه تهمت به دراویش صفویه زده بودند كه وحدت وجودی‌اند، پریشان و مخذول و منكوب به سزای عمل خود گرفتار به كوهها و اطراف فرار اختیار كردند.
پس از آن، سلطنت به شاه طهماسب [دوم] صفوی تعلق گرفته، امیدوار گردیدم كه ملك بلكه به صلاح آید؛ باز همان اشباه علما دور شاه برآمده، به همان بدگویی كه داشتند سابقا درباره صوفیه صفویه پاك‌دامن ریاضت‌كش، قدری زیادتر در كار افتراء گردیده كه اینها وحدت وجودی می‌باشند. رسائلی كه فقیر نگاشتم و به هزار بیان حالی كردم كه وحدت واجب الوجودی هستند صوفیه صفویه؛ یعنی به جز حق، جمله اسمی بی‌مسمی است، اشیاء امكانیه مخلوق موجود به موجود اعطایی از حق‌اند كه از عدم لا من شی‌ء پیدا شده، به قدرت كامله، هستی دارند نه آنكه شریك حق باشند، ابدا اصغاء نكرده، به سبب حسدی كه از اهل صفا در دل متراكم داشته، بالاجماع شاه طهماسب را هم مثل خود پریشان كردند.
فقیر دیدم، نفس همان مرض سابقی است، تازه گردیده به اشد، از فضیحت‌ها و هلاكت و خرابی ملك بل بدتر گردیده، ناچار فقیر طب الممالك رساله معتبر نگاشتم بلكه دفع مرضی از آن‌ها بشود محض رضای خدا و تشكر از صفوی‌های با صفا كه تشیع را در ایران رواج دادند؛ اگرچه مخلوق قدر ندانسته كفران دارند. به نادانی و خرابی خود را خواسته به قتل و نهب و غارت هم رسیده، عبرت نگرفته كه اهل دعا را خدمت كنند كه دیگر گرفتار نشوند، بعدها از این هم گذشته عقاب آخرتی هم خواهند شد كه در حق برادران دینی سوءظن و تهمت داشته‌اند، به وعظ و نصایح هم اعتنا نكردن و به سكر جاه و دنیاپرستی، دین خود دادن و باختن؛ فقیر تشكر خود را در طب الممالك اظهار نموده به اهلش داد، هم برای آنكه مراقب باشند كه نااهل‌های مغرض، بعدها ساده‌لوح‌ها را راهزنی ننمایند ان شاء اللّه؛ و از اصفهان فردا حركت كرده، پناه برده به مشهد مولای خود، و در نجف اشرف فرصتی یافتم و به راحتی این فصل الخطاب را جمع‌آوری كرده، امید است كه من بعدها صفوی‌های باصفا و
ص: 1380
دراویش حیدری، قدردان پیدا شوند از باطن ولایت و توحید اعجب عجاب برهانی عقلی و نقلی شهودی فقیر را كه به جان كندن و خدمت اكابر سلسلة الذهب كرده یافته‌ام، به خرج آن‌ها رفته، قدردان ولایت الهیه اجداد گردند؛ گو كو عامة ناس بی‌بهره باشند. ذلك تقدیر العزیز العلیم. [پایان مطلب نقل شده از میزان الصواب].
در اینجا مناسب می‌نماید مطالبی كه ابو القاسم خوئی در میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، درباره فتنه افغان گفته و احیانا حاوی دو سه نكته تازه است، در اینجا بیاوریم؛ گرچه افراط صوفی‌گری، او را نیز كم و بیش به سوی قضاوت‌های غیر واقعی سوق داده است. عبارت خویی چنین است: بلی،
دیدی كه خون ناحق پروانه شمع راچندان امان نداد كه شب را سحر كند دولت صفویه و سلطنت شیعه اثنی عشریه كه از میامن انفاس قدسیه عرفای الهیه و اهل حق درویشان كامل الولاء، خصوصا روح پرفتوح قطب العارفین ... سید صفی الدین اردبیلی مستقر و پایدار گردیده بود، دوباره چنان منقرض گردید كه اثری از دوره سلطنت و بلكه خانواده ایشان نیز باقی نماند؛ چرا كه شاه طهماسب [دوم] در اواخر سلاطین ایشان، به عقوق گذشتگان خود برخاسته و عار عقوق آباء كرام و اجداد طاهرین خود را، بر خود بار كرده، محض پیشرفت سلطنت ظاهری خود با بعضی از جهّال عالم نما و شیطان سیرتان انسان صورت، دست به دست داده، و هم اواخر ایشان، اوایل خود را لعن و طعن و تشنیع و تكذیب كرده؛ سهل است كه دست ستم به فقرا و درویشان بی‌برگ و نوا به حكم جاهلان باز كرده و آزارشان دادند و خون ناحق چندین از آن‌ها را در گوشه و كنار ریختند و از آن‌جایی كه در هر طایفه، صالح و طالح پیدا شود؛ چون از درویشی بی‌سروپا، حركت جاهلانه و عملی خارج از شریعت طاهره مثل چرس و بنك استعمال كردن و غیر اینها سر می‌زد، پاكان و نیكان و اجلّه عرفای الهیین و علمای ربانین را عمدا غرضا ملحق به آن ناپاك می‌نمودند و حقیقت فقر و تصوف را كه شیوه انبیاء و اولیا و علمای اتقیای شیعه بوده، كفر و زندقه و تحرف خواندند و دنیاپرستی و صورت‌گری و مسأله بازی و مردم فریبی و تزویر و عمل‌ریایی و اظهار تقدس خشك بی‌واقعیت و علم بی‌عمل و صفت وسوسه بی‌جا در طهارت و نجاست سراپا ریب و ریا و حب ریاست و صدای نعلین و نماز بی‌حضور قلب و خضوع و روزه خالی از تزكیه و دهن بستن فقط؛ و توجیه اخبار ائمه علیهم السلام به غیر وجه و تأویل بلا دلیل و غیر اینها، از صفات مهلكات را كه پیوسته شیوه عامه و اهل سنت و جماعت بوده، از بزرگان و پیشینیان از برای‌شان به یادگار مانده بود، در میان شیعه رواج داده و بازار عمل و طریقت معرفت اللّه و تزكیه و مجاهده نفس و سلوك الی اللّه و زهد و ریاضت و عزلت و فقر و درویشی و پشمینه‌پوشی و تصوف را كه معمول بود منسوخ و كساد نمودند و مردم را از این قبیل اعمال به كلی ممنوع داشتند. دانایان و عالمان نیز از
ص: 1381
خوف جهّال و غلبه اشرار و فساد فی الارض، دم در كشیدند تا كار به نهایت رسید و هنگام انقراض و پستی گردن‌كشان فراز آمد و بانگ منادی «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» «1» در اطراف عالم پیچید و صواعق محرقه الهی از افق قهر ظاهر و آشكار گردیده، مضمون «یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ» «2» به ظهور پیوست، و هشت هزار نفر از افاغنه بی‌باك اهل سنت و جماعت كه غالبا عنان گسسته و ركاب شكسته و شمشیر چوبین و پای برهنه بودند، در كمال جسارت و تهور از ماوراء النهر و رود جیحون عبور كرده و با خون‌ریزی تمام و هتك أعراض و نفوس به اصفهان وارد شده، به مفاد «یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ» «3» چه خون‌های ناحق از شیعه و سادات كه ریخته گشت و چه جان‌های عزیز كه مانند خس و خاشاك از التهاب نایره جدال و اشتعال آتش ظلم و قتال بسوخت و عرض‌های محترمه به تلف شد و دودمان سلطنت صفویه منقرض و به تیغ بی‌دریغ كشته شدند و ... حریم سلطنت به تجسیم اعمال خودشان اسیر افغان دیو سیرت شیطان سریرت آمد و پرده حرمت شیعه به كلی دریده گردید؛ عجب‌تر آنكه به مصداق انّ للباطل جولة «4» اشخاص بدنهاد و جاهل خوش صورت به باطن كه منشاء این فتنه و فساد بودند و همیشه دم از جهاد و حفظ بیضه اسلام می‌زدند، هر یك در گوشه‌ای پنهان گردیده و بیچارگان را چاره نكرده و به دادشان نرسیدند تا كار به جایی منجر گردید كه اهالی خاندان، چنان خوف و هراس در دل‌های ایشان جاگیر شده و اطاعت افاغنه را مجبور و ناچار شدند كه روزهای جمعه مردمان را به اجتماع در مسجد جامع صلا می‌زدند و مردمان با وجود اینكه مقصود ایشان را می‌دانستند، از شدت ناچاری و ذلّت و گرفتاری، شیعیان بیچاره با قدم خود به مسجد رفته و به سوی مرگ می‌شتافتند، و بعد از اجتماع، آن كافركیشان بی‌دین و باقی‌ماندگان شیطان لعین- علیهم لعنة اللّه و غضبه ابد الآبدین- آن بیچارگان را از دم شمشیر تیز گذرانده و هفته دیگر باز جمعی دیگر با وجود اطلاع از مآل احوال خود دانسته و فهمیده، بی‌اختیار به مسجد جمع و معرض فنا و دمار می‌شدند و به حكم «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً» «5» منشاء این همه خون‌ریزی و گرفتاری و گوشمال، از جهالت و غوایت بعضی از جهّال و علمای مترفین گردید. «6»
______________________________
(1). شعراء: 227
(2). بقره: 19
(3). قصص: 4
(4). در حدیث آمده است: ان للباطل جولة ثم یضمحلّ، نك: لسان العرب ج 11 ص 131 (چاپ دار صادر)
(5). اسراء: 16
(6). میزان الصواب، صص 46- 47
ص: 1383

40 علمای اصفهان در فتنه افغان‌

حضور و نفوذ علما در دولت صفوی، امری بدیهی و شناخته شده است؛ هر چند این نفوذ در دوره‌های مختلف، متفاوت، و بسته به اعتقاد شاه در این باره و تمایل خود آن عالم در تن دادن به همكاری با دولت بوده است. «1» در روزگار شاه سلطان حسین، این همكاری شدت بیش‌تری داشت و در اصل، ادامه روابط موجود میان علما و پدر وی شاه سلیمان بود؛ البته شاه سلطان حسین، تمایلات مذهبی شدیدتری نسبت به پدرش داشت تا جایی كه می‌خواست چونان طلبه‌ای كه در حجره زندگی می‌كند، شناخته شود؛ به همین دلیل بود كه، به دنبال بنای مدرسه چهار باغ، حجره‌ای نیز برای خود اختصاص داد. «2» ابو الحسن قزوینی كه میانه‌ای با شاه سلطان حسین ندارد، نوشته است: ... و مدت بیست سال میل خاطر آن حضرت [شاه] به طرف علما و فضلا و عیاشی [!] گذشت. «3» نفوذ مرحوم علامه مجلسی (م 1110) در پنج سال نخست سلطنت این شاه، طبعا به دلیل اعتقاد شاه به او، بسیار گسترده بوده و بعد از وی نیز شیخ الاسلام‌های اصفهان، به پشتوانه و حمایت شاه، صاحب نفوذ بودند. برخی از مطالبی كه خاتون آبادی در بیان رخدادهای سالهای حكومت شاه سلطان حسین آورده، مؤید این معناست. «4» باید دانست كه این نفوذ از دو جهت بود؛ از یك سو در اداره امور شرعیه، قضاء و امر موقوفات؛ و از سوی دیگر، به جهت موقعیتی كه علما در پی رفاقت و ایجاد خصوصیت با شخص شاه در رایزنی و مشاورت در اداره امور داشتند. البته شكل قانونی آن، تنها در حیطه اداره امور شرعی بود؛ در قسمت دوم، بنای شاه بر آن نبود كه
______________________________
(1). برخی از آن‌ها هیچ تمایلی قلبی برای ملحق شدن به حكومت و حتی احترام برای حاكم و یا دیدار با او را نداشتند. نك: قزوینی، تتمیم امل الامل، صص 66، 118، 127، 128، 151
(2). نك: هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، صص 719- 720
(3). قزوینی، فوائد الصفویه، ص 78
(4). به عنوان نمونه نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین ص 566
ص: 1384
یكسره تسلیم آنان باشد. «1» به علاوه، نقش مشاورتی خواجگان حرم و زنان درباری، گاه چندین برابر نقشی بود كه اعتماد الدوله یا شیخ الاسلام و صدر در امور سیاسی می‌توانستند داشته باشند.
در جریان رخدادهای سالهای پسین دولت صفوی، تنها از یكی از علمای وقت كه آخرین شیخ الاسلام این دولت بوده، یاد شده است؛ وی محمد حسین تبریزی است كه سمت ملاباشی، بالاترین سمت مذهبی عصر شاه سلطان حسین «2» را بر عهده داشته است. به نوشته میرزا سمیعا، سمت ملاباشی در اواخر زمان شاه سلطان حسین در اختیار میر محمد باقر [خاتون آبادی] و پس از فوت او به ملا محمد حسین تبریزی واگذار شد. خاتون آبادی در ذیل حوادث سال 1126 آورده است كه شیخ الاسلامی اصفهان به فضیلت پناه مولانا محمد حسین پسر ملا شاه محمد تبریزی تفویض شد. «3» وی ذیل حوادث سال 1127، بار دیگر اشاره به درگذشت میر محمد باقر و شیخ الاسلامی محمد حسین تبریزی كرده است. «4» لكهارت و مینورسكی، این محمد باقر را محمد باقر مجلسی دانسته و محمد حسین تبریزی را نیز با نوه دختری مرحوم علامه مجلسی، یعنی امیر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی، یكی دانسته است. «5» این اشتباه آشكاری است. «6»
در واقع میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی (م 1116) داماد مرحوم علامه مجلسی بوده و دو فرزند وی، یكی میر محمد باقر شیخ الاسلام و دیگری میر محمد حسین خاتون آبادی هستند كه هر دو منصب شیخ الاسلامی و امامت جمعه را در اصفهان داشته‌اند؛ اما چنان كه گفته شد، ملا باشی معروف اواخر عهد شاه سلطان حسین، ملا محمد حسین تبریزی است. در منابع شرح حال عالمان این عهد، اطلاعات اندكی درباره وی وجود دارد.
شیخ عبد النبی قزوینی «7» از وی یاد كرده و ضمن ستایش از علم وی و این كه سه بار شافی سید مرتضی را تدریس كرده و هر بار بر آن حواشی نوشته است، می‌گوید: با این حال، او اهل دنیا بوده و چونان دانشورانی نبود كه به انگیزه آخرت تحصیل علم می‌كنند؛ حتی از كسانی كه عاقبت به خیر شدند نیز نبود. گفتنی است كه نام وی در میان شاگردان علامه
______________________________
(1). برای بی‌توجهی شاه به عنوان نمونه نك: خاتون آبادی، همان، ص 565
(2). نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 1- 2
(3). خاتون آبادی، همان، ص 567
(4). همان، ص 569
(5). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 83- 84
(6). درباره آن نك: مهدوی، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، صص 142- 144.
(7). قزوینی، تتمیم، صص 119- 120
ص: 1385
مجلسی نیز نیامده است. «1» این در حالی است كه بیش‌تر علمای مبرّز این دوره، به نحوی از شاگردان علامه به شمار می‌آیند. وی به همراه رحیم خان حكیم باشی شاه سلطان حسین، در تحولات زمان حمله افاغنه و محاصره اصفهان، در شاه و تصمیمات ذی نفوذ بوده است. «2» از یادداشت‌های هلندی‌های مقیم اصفهان نیز چنین به دست می‌آید كه شاه به شدّت، تحت تأثیر حكیم باشی و ملاباشی بوده است. «3» دست كم به نظر می‌رسد كه در بیرون، چنین شهرتی وجود داشته است.
میرزا خلیل مرعشی مورخ نیمه اخیر قرن دوازدهم نسبت به ملاباشی بدبین است؛ او به مناسبت نقش وی در برخورد با فتحعلی داغستانی از وی یاد كرده و می‌نویسد: چنان كه مسموع گردید كه جناب ملاباشی، منصب فضیلت را به جلادی تبدیل نموده، به روایتی به دست خود، و به روایتی به دست پسر خود، به نوك خنجر، چشم فتحعلی خان را بعد از قید نمودن، از حدقه برآورد. «4» ظاهرا ملا محمد حسین از فتنه افغان جان سالم بدر برده است؛ زیرا بعدها وی همچنان در خدمت طهماسب دوم بوده است. زمانی كه روابط نادر با طهماسب به هم می‌خورد، محمد حسین ملاباشی از طرف طهماسب برای مذاكره با نادر نزد وی آمد. «5» مرعشی اشاره به حضور ملا محمد حسین در ماجرای جلوس نادر به تخت سلطنت در سال 1148 دارد؛ او می‌نویسد: بعد از جمع شدن اعیان ولایات [نادر] گفت، شما می‌دانید كه شاه طهماسب از عقل بهره‌ای ندارد و سزاوار سلطنت نیست؛ پسر او نیز خردسال است و لایق نیست ... تا به اینجا كه كسی جز من دیگری سزاوار این امر نیست.
حاضرین از ترس جان و آبرو همه گفتند كه درست است؛ مگر چند كس كه یكی از آن‌ها میر محمد حسین ملاباشی بود، قبول ننمود؛ بعضی در همان جا مقتول گردیدند و از آن‌ها برخی فرار و دربدر شدند؛ «6» باید توجه داشت كه عبد الحسین ملاباشی نیز در جریان مخالفت با تصمیم نادر كشته شد؛ قاعدتا نباید مرعشی، اشتباهی در ذكر نام میر محمد حسین كرده باشد!
______________________________
(1). مقایسه كنید با: حسینی، سید احمد، تلامذة العلامة المجلسی صص 89- 95
(2). در این باره نك: كروسینسكی، سفرنامه، صص 46- 47؛ لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 134- 139؛ درباره نقش آن‌ها در كنار زدن و كور كردن فتحعلی خان داغستانی اعتماد الدوله مطالبی آمده است.
(3). نك: برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان ص 135، 171؛ سفرنامه كروسینسكی ص 61 پاورقی.
(4). مجمع التواریخ صص 49- 50.
باید آگاه بود كه ابو الحسن قزوینی در فوائد الصفویه (ص 81، تهران 1367) مجمع التواریخ را پر از لاف و گزاف دانسته است؛ و همین نقل فوق نیز مؤید آنست.
(5). نك: لكهارت، همان، ص 363
(6). مرعشی، مجمع التواریخ، ص 83
ص: 1386
آقابزرگ «1» اشارتی كوتاه به وی و آثارش دارد. برای وی، دو اجازه، یكی توسط محمد امین بن محمد علی كاظمی در صفر سال 1091 و دیگری توسط صفی الدین بن فخر الدین طریحی در 25 ذی حجة 1090 نوشته شده است. «2» اجازه دوم در نجف نوشته شده و نشان می‌دهد كه وی تحصیل كرده نجف بوده است و نه اصفهان. آقابزرگ با اشاره به آنچه در تذكرة الملوك و تتمیم امل الامل آمده، به حواشی وی بر الشافی سید مرتضی اشاره كرده «3» و می‌گوید: شرح حال وی را، جز در تتمیم قزوینی نیافته است. وی تنها حدس می‌زند كه محمد حسین، همان شخصی باشد كه كاظمی به وی اجازه داده است. كتابی نیز با عنوان منافع سور القرآن از محمد حسین تبریزی یاد شده كه نسخه آن در اختیار استاد اصغر مهدوی بوده و تاریخ تألیف آن 1133 می‌باشد. «4»
اینها مجموعه مطالبی بود كه ما در خلال كتاب‌های قابل دسترسی، درباره آخرین ملا باشی شاه سلطان حسین صفوی به دست آوردیم؛ آشكار است كه بر اساس این مطالب محدود، نمی‌توان قضاوت روشنی درباره محمد حسین تبریزی ملاباشی و اقدامات او داشت. مهم‌ترین انتقاداتی كه نسبت به او شده است، یكی همدستی با رحیم خان حكیم باشی در تحریك شاه جهت كور كردن فتحعلی خان داغستانی است و دیگری جلوگیری از كنار رفتن شاه در بحبوحه محاصره اصفهان توسط افاغنه و روی كار آمدن فرزند وی. ظاهرا فرض عده‌ای از مورخان بر این است كه اگر فتحعلی داغستانی سر كار مانده بود یا فرزند شاه- كه در حرمسرا بزرگ شده بود- سر كار می‌آمد، تمام مشكلات حل می‌گردید! درباره فتحعلی داغستانی گفته شده است كه وی در باطن سنی بوده و شاید هم بدان متهم شده و به هر روی محتمل است كه حساسیت ملاباشی روی وی، از این زاویه بوده است. طبیعی است كه همه اینها احتمال است.
افزون بر آن انتقادها، گفتیم كه عبد النبی قزوینی نیز وی را به دنیاگرایی متهم كرده است.
گذشت كه ملا محمد حسین در جریان اعلام سلطنت نادر نیز با وی مخالفت كرده و به احتمال كشته شده است. جلوگیری او از كنار رفتن شاه در آن لحظات، قابل توجیه است.
مخالفت وی با جانشینی طهماسب به جای شاه سلطان حسین در جریان محاصره اصفهان، می‌توانست از آن روی باشد كه موقعیت شاهزاده جوانی كه در حرمسرا بزرگ شده، چندان بهتر از موقعیت خود شاه نبوده است. در حال حاضر، چیزی بیش از این نمی‌توان گفت و
______________________________
(1). نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، صص 190- 191
(2). نك: ذریعه ج 1، ش 1041؛ الكواكب ص 385.
(3). آقابزرگ، ذریعه، ج 6، ص 104
(4). همان، ج 22، ص 311
ص: 1387
طبعا نباید غفلت كرد كه اصرار برخی از متأخرین بر نقش منفی ملا محمد حسین به این باز می‌گردد كه او را نوه علامه مجلسی می‌پندارند كه اشتباه فاحشی است.
در برابر این تحولات، از مواضع سایر علما آگاهی نداریم تا بدانیم در برابر ملا محمد حسین بوده‌اند یا در كنار او. در اینجا، اخباری از عالمانی كه به نوعی در ماجرای حمله افاغنه درگیر شده، گذشته، گریخته و یا از میان رفته‌اند، به دست خواهیم داد.
یكی از عالمان این عهد، میر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی (م 1151) است. آگاهی‌های پراكنده فراوانی درباره این میر محمد حسین به عنوان عالمی قابل احترام در نیمه نخست قرن دوازدهم در دست است كه بسیاری از آن‌ها را آقابزرگ فراهم آورده است. «1» پیش از آن شرح حال وی در تتمیم امل «2» و روضات الجنات «3» آمده بوده است. وی نواده دختری علامه مجلسی به شمار آمده و شخصیت علمی و اجتماعی برجسته‌ای در روزگار خویش داشته است.
قزوینی درباره او می‌گوید كه سالها در اصفهان اقامه نماز جمعه می‌كرده و در این اواخر به زحمت مقام شیخ الاسلامی را پذیرفته است. «4» عنوان شیخ الاسلامی نباید منافاتی با مقام ملا باشی محمد حسین تبریزی داشته باشد. قزوینی می‌افزاید كه وی وزارت مریم بیگم عمّه (متنفذ) شاه سلطان حسین را نیز بر عهده داشته است. زمانی كه محمود افغان بر اصفهان تسلط یافت، او را دستگیر كرد و برای تصاحب اموالش، به آزار او پرداخت؛ محمد حسین خاتون آبادی می‌گوید كه این آزار و اذیّت، در اصلاح وضع روحی او شدیدا مؤثر بوده است. «5» صاحب روضات ابتدا در متن كتاب آورده است كه محمد حسین خاتون آبادی در جریان فتنه افغان درگذشته است؛ اما سپس در حاشیه، به نقل از ملا محمد علی بن محمد رضای تونی در حاشیه‌ای كه بر كتاب النهایه فی شرح الهدایه، نوشته‌اند، آورده است كه تاریخ درگذشت میر محمد حسین مذكور 23 شوال سال 1151 بوده و جسد وی برای دفن به مشهد منتقل شده است. «6» وی به احتمال پس از آزادی به روستای خاتون آباد واقع در ده كیلومتری شرق اصفهان رفته و در آن‌جا اجازه‌ای مفصل با عنوان مناقب الفضلاء جهت زین الدین خوانساری «7» نوشته است. خاتون آبادی در این كتاب، گزارشی از وضعیّت
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، صص 198- 200
(2). قزوینی، تتمیم، صص 125- 126
(3). خوانساری اصفهانی، روضات، ج 2، ص 360
(4). قزوینی، تتمیم، ص 126
(5). همان، ص 126
(6). خوانساری اصفهانی، همان، ج 2، ص 362
(7). درباره او نك: الكواكب صص 296- 297
ص: 1388
اسف‌بار اصفهان در فتنه افغان را به دست داده و به طور ضمنی، به برخی از عوامل آن نیز اشاره كرده است.
وی در ابتدای اجازه، از اشتیاق آغازین خود برای تحصیل و فراگیری علوم یاد كرده و به فراوانی عالمانی اشاره نموده است كه سبب شیوع معارف و نشر آن در میان مردم بودند؛ از مدارس و مراكزی كه برای عالمان ساخته شده و در آن‌ها محدثان و فقیهان و راویان اخبار ائمه معصومین علیهم السلام حضور داشتند. او می‌افزاید: سال‌های زیادی از عمر خویش را در راه مطالعه كتاب‌های متعدد صرف كرده و اجازات فراوانی از عالمان بسیار دریافت داشته است؛ اما از آن‌جا كه عادت انسان، چنان است كه در هنگام غنا و بی‌نیازی كفران بورزد و خداوند نیز مقدّر فرموده است تا هرگاه انسان، خود موقعیت خود را تغییر داد، او نیز نعمتش را از او بستاند و «نعمت» را به «نقمت» تبدیل سازد، این بار نیز چنین شد:
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا یَصْنَعُونَ «1» اینجا بود كه اوضاع زمانه، سال به سال دگرگون شد تا آن كه ظلم و فسق و گناه در بیش‌تر بلاد ایران شایع گردیده و مصیبت، تمامی آفاق و نواحی، به ویژه عراق عرب و عجم را فراگرفت؛ آن گونه كه ساكنان آن مناطق، تحت فشار و سختی قرار گرفته، چراغ علم به خاموشی گرایید و آثار عالمان‌مندرس گردید.
وضعیت دانشوران دگرگون شد و اوضاع آن چنان شد كه برخی از پرهیزگاران، گرفتار ذلّت و خاموشی شده و مرگ كسانی را در آغوش خود گرفت؛ به دنبال آن، صدماتی بر اسلام وارد گردیده، اركان دولت ضعیف شد و بنیاد سلطنت سست گردید. این وضع ادامه داشت تا آن كه اصفهان به محاصره درآمد و سپاهان افغان بر اطراف آن تسلط یافتند. آن‌ها از ورود مواد خوراكی به شهر جلوگیری كردند؛ به طوری كه قحط و غلاء شایع گردیده، قیمت‌ها به حدی بالا رفت كه از آغاز خلقت سابقه نداشت!
در این میان، وضعیت مردم دو گونه بود: یا در شهر مانده، گرفتار گرسنگی می‌شدند و در حالی كه از پشت روی زمین افتاده بودند، توانایی تلاش برای كسب معاش را نداشتند؛ اینها طبعا گرفتار مرگ شده و پس از مردن، بدون آن كه اجسادشان دفن شود، روی زمین باقی می‌ماندند؛ و یا آن كه از شهر گریخته، در راه گرفتار دشمن شده، زنانشان به اسارت رفته، مردانشان كشته شده و فرزندانشان ذبح و اموالشان غارت می‌شد؛ تنها اندكی از آن‌ها از اسارت و كشتن خلاصی می‌یافتند؛ در حالی كه بیش‌تر ساكنان شهر مریض و مجروح شده و یا مقتول و مذبوح، روی خاك افتاده بودند. كم‌كم دشمن بر شهر تسلّط یافت؛ در هر
______________________________
(1). نحل: 112
ص: 1389
خانه و ملكی تصرّف كرده و عزیزان آن را ذلیل ساخت؛ پادشاه را محبوس كرد، بیش‌تر امیران را با برخی از ساكنان شهر به قتل آورد ... وا اسفا بر این سرزمین و ساكنان آن، به ویژه یاران و دوستان؛ وا اسفا بر تخریب مدارس و معابد و فقدان عالمان و صالحان؛ وا مصیبتا بر از میان رفتن آثار فقیهان!
مؤلف پس از آن از وضعیت خود می‌گوید كه در این اوضاع، او نیز مبتلا به ضرب و حبس و غضب اموال شده و با این همه، خداوند با تفضل خود زندگی و آبروی او و برخی از افراد خاندان او را حفظ كرده است. زمانی كه ماندن وی در شهر دشوار شد، او همراه با برخی از برادران دینی خود، شهر را به سوی برخی از قریه‌ها ترك نموده، از آن قریه و آرامش حاكم بر آن یاد كرده است. گویا این همان قریه خاتون‌آباد است كه وی در آن‌جا با زین الدین خوانساری برخورد كرده و این اجازه را در سال 1138 در همان قریه برای او نگاشته است. «1» این قریه، دست كم، برای علمای خاتون آبادی، در جریان فتنه افغان، قریه امنی بوده كه به آن‌جا پناه می‌آورده‌اند. «2»
از نكات جالب زندگی میر محمد حسین این است كه نادر شاه كه در اوائل اصرار بر درگیری با عثمانی‌ها داشت- برخلاف اندیشه و عمل بعدی خود- خواستار فتاوایی در تكفیر عثمانی‌ها و جواز قتل و غارت اموالشان بود. از این رو، در اصفهان از میر محمد حسین خاتون آبادی خواست تا در این باره فتوایی صادر كند؛ اما وی كه عقیده به این امر نداشت حاضر به دادن این فتوا نشد. نادر از این مخالفت برآشفت و در برابر، میر محمد حسین گفته است كه اگر نمی‌تواند او را تحمل كند، حاضر است اصفهان را به مقصد دیگری ترك كند؛ با این حال نادر او را تحمل كرده است. «3»
ملا اسماعیل خواجویی (م 1173) نیز در كتاب اربعین خود گزارشی از وضع مصیبت‌بار سلطه افاغنه یاد كرده است؛ زمانی كه خون مؤمنان ریخته شده و زنان مؤمنه اسیر كفره فجره شده‌اند. «4»
در لابلای كتاب‌های شرح حال و نیز در اشاراتی كه در انتهای برخی از تألیفات آن دوره
______________________________
(1). نسخه‌هایی از این اجازه در كتابخانه مرعشی (6320)، مدرسه شهید مطهری [سپهسالار] (7525) و مجلس (ج 16، ص 404) موجود است. متن آن در كتاب نفحات الروضات صص 476- 510 به چاپ رسیده است. همچنین تصحیح تازه‌ای از آن را آقای جویا جهانبخش انجام داده‌اند كه در میراث حدیث شیعه، دفتر چهارم، صص 439- 520 چاپ شده است.
(2). نك: جزائری، الاجازة الكبیرة ص 99 پاورقی.
(3). قزوینی، تتمیم امل الامل صص 126- 127؛ نیز بنگرید: نوری، الفیض القدسی، چاپ شده در بحار، ج 105، ص 105
(4). خواجویی، الاربعون حدیثا، (قم، 1371) صص 389- 390
ص: 1390
آمده است، از عالمان دیگری می‌توان سراغ گرفت كه به دلیل فتنه افغان از شهر خارج شده و یا به دست آن‌ها كشته شده‌اند. از جمله كشته‌شدگان این فتنه، یكی محمد صادق بن میر عبد الحسین خاتون آبادی است كه در همان سال 1134 در جریان تصرّف اصفهان توسط افاغنه كشته شد. «1» نمونه‌های دیگر، میرزا مهدی نسابه شیرازی و آقا محمد مهدی فرزند آقا محمد هادی اردكانی است كه آقابزرگ از آنان یاد كرده است. «2»
میر آصف قزوینی یكی دیگر از اندیشمندانی است كه در جریان فتنه افغان به همراه دوستانش گرفتار مشكلات چندی شده است؛ از او حكایت شده است كه در جریان محاصره، آن گاه كه قحط و غلای شدیدی حكمفرما بود، وی به همراه برخی از رفقایش قدری گوشت خر را به قیمت گزافی خریده و آن را طبخ كردند؛ پس از آن، در جریان تقسیم، به اندازه‌ای دقت شد كه سهم هر كس را وزن می‌كردند تا دقیقا به اندازه سهم دیگران باشد؛ گفته شده است كه قزوینی، سهم خود را آخر از همه برداشت و با كم برداشتن سهم خود به نفع دیگران، ایثار كرد! گویا وی در همان ایام درگذشته است. «3» از وی شرح مفصّل بر خطبه همام یاد شده است. «4»
آقا حسن علی فرزند آقا جمال خوانساری، از دیگر عالمانی است كه پس از محاصره اصفهان به همراه طهماسب دوم از شهر اصفهان گریخت و از آن‌جا به قزوین و سپس تبریز رفت. به نوشته قزوینی، او به عهد طهماسب دوم رئیس العلماء بوده است. «5»
آقا خلیل فرزند محمد اشرف قائنی اصفهانی نیز از عالمان مشهور این عهد اصفهان بوده و به نوشته قزوینی، پس از درگذشت آقا جمال خوانساری (م 1122) از چهره‌های برجسته و معتمد اصفهان به شمار می‌رفته است. پس از محاصره اصفهان، وی دچار مشكل شده، اما پس از چندی از آن وضع رهایی یافته و به قزوین رفته است؛ قزوینی می‌گوید: قبل از ورود وی به قزوین، شرابخوری در این شهر رایج بوده، حتی بیش از خوردن آب! اما به همّت او این رسم زشت به كلی برافتاد. «6» آقابزرگ با یاد از تألیفات وی، تاریخ درگذشت او را شب مبعث سال 1136 می‌داند. «7»
یكی از عالمانی كه فتوای جهاد بر ضد افاغنه داد، محمد رضی قزوینی بود؛ او به دنبال
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 362، مهدوی، تخت فولاد، ص 114
(2). و نیز نك: فسائی، فارسنامه ناصری، ج 1، صص 501- 502
(3). قزوینی، تتمیم، ص 49؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 1
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 13، ص 226
(5). تتمیم امل الامل ص 107، و از آن‌جا در الكواكب المنتثره ص 173.
(6). قزوینی، تتمیم، صص 142- 146
(7). الكواكب المنتثره صص 243- 244
ص: 1391
این فتوا، به همراه جمع كثیری از مردم، در قریه دیال آباد قزوین در برابر افاغنه ایستادگی كرده و به شهادت رسید (در سال 1136). «1»
محمد علی شیرازی سكاكی نیز كه از عالمان عارف این عهد اصفهان و از جمله استادان قطب الدین محمد نیریزی بود، به دست افاغنه به شهادت رسیده و در خانه‌اش دفن شد. «2»
احمد نیریزی، كاتب مشهور معاصر شاه سلطان حسین كه خطوط وی در میانه سالهای 1130 تا 1150 باقی مانده، در جریان فتنه افاغنه، در خانه‌ای پنهان شده و در همان حال مجموعه‌ای از ادعیه را برای صاحب خانه كتابت كرده است. «3»
درباره سید عبد اللّه موسوی جزائری صاحب الاجازة الكبیرة گفته شده است كه در جریان حكومت افاغنه، برای یكی از كشیشانی كه در دست آنان گرفتار آمده بود، نزد افاغنه وساطت كرده و آنان او را آزاد كردند. وی سپس آن كشیش را به شهر تستر- شوشتر- برد تا درباره مسیحیت اطلاعاتی از او كسب كند. «4»
یكی از كسانی كه در جریان فتنه افغان گرفتار مصیبت شد، فاضل هندی است. شیخ علی حزین ضمن شرحی از محاصره اصفهان به ذكر وفیات برخی از اعلام آن دیار در حول و حوش فتنه افغان پرداخته و فهرستی از اندیشورانی را كه اندكی قبل از فتنه و یا در حین محاصره از دنیا رفتند، بیان می‌دارد. از جمله آن‌ها فاضل هندی است كه با عبارت «چندی قبل از حادثه اصفهان» درگذشت از او یاد شده است. «5» سال درگذشت وی آن چنان كه بر روی سنگ قبر وی بوده 25 رمضان 1137 است. طبعا وی در اوج این دشواری‌ها، به صورت پنهانی درگذشته است. «6»
عالم دیگری كه حزین از او یاد كرده، میرزا كمال الدین حسین فسوی است؛ وی می‌نویسد: او «از استادان من بود كه در سن كهولت در ایام محاصره به رحمت ایزدی پیوست». عالم دیگر مولانا حمزه گیلانی كه است كه به نوشته حزین: «از اعاظم تلامذه فیلسوف اعظم مولانا محمد صادق اردستانی علیه الرحمة و از اصدقای من بود؛ وی را در اواخر ایام محاصره رحلت افتاد». حزین تقریر درس حكمت استاد خود اردستانی را با آغاز
______________________________
(1). درباره او نك: قزوینی، تتمیم، ص 157؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 277
(2). درباره او نك: حزین، تذكره، ص 179 (تصحیح دوانی، تهران، مركز اسناد، 1375)؛ آقابزرگ، الكواكب، صص 533- 534
(3). الكواكب ص 52.
(4). نك: مقدمه محقق بر الاجازة الكبیرة، ص 23
(5). حزین، تاریخ و سفرنامه، (چاپ اصفهان، 1334) ص 65
(6). درباره وی بنگرید: جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر سوم، نوشتار «احوال و آثار فال هندی».
ص: 1392
فتنه افغان ناتمام گذاشت. «1» دیگری مولانا محمد رضا خلف مرحوم مولانا محمد باقر مجلسی ... [بود كه] در سانحه مذكوره، با دو برادر عالی مقدار و جمعی از اولاد و اقربا كه همه از معاشران و دوستان صمیمی من بودند، رحلت نمودند. «2» ملا عبد اللّه مجلسی فرزند علامه مجلسی نیز در فتنه افغان به خرم آباد رفت و در آن‌جا به سال 1137 درگذشت. «3»
گزارش دیگری حكایت از آن دارد كه طی سال 1134 و بعد از آن، به قدری اوضاع اصفهان آشفته شده است كه دانشوران به هیچ روی نمی‌توانستند برای كسب علم به این سوی و آن سوی سفر كنند. «4» كاتب رساله‌ای از فاضل هندی با عنوان بینش، غرض آفرینش نوشته است كه رساله را در ذی حجه 1136 در قریه خورمیزك (از قرای مهریز یزد) به اتمام رسانده و این در حالی بوده است كه او با اهل و عیال خود از خوف افاغنه به آن‌جا پناه آورده است. «5»
یكی از شاگردان فاضل هندی با نام محمد علی كشمیری، از نسخه‌ای از كشف اللثام استادش یاد می‌كند كه وی آن را كتابت كرده و در جریان محاصره اصفهان از بین رفته است؛ محتمل آن است كه وی پس از سقوط اصفهان، به مشهد رفته باشد. «6»
حاشیه‌ای از محمد خوراسگانی بر روی تفسیر بیضاوی حكایت از آن دارد كه این تفسیر وقف بوده و در جریان فتنه افغان غصب شده و او بار دیگر، با صرف پول آن را به دست آورده و در سال 1149 وقف كرده است. «7»
ابو طالب ساعتچی فرزند محمد تقی، از عالمان و خطاطان همین عهد است كه نسخه‌ای از مدارك الاحكام را كتابت كرده است؛ وی نیمی از آن را در اصفهان نگاشته و پس از محاصره آشفتگی اوضاع به كربلا رفته و نیمه دوم آن را كتابت كرده است. «8»
علی قزوینی فرزند میر ابراهیم نیز كه از علمای قزوین بود، به دلیل فتنه افغان به سوی هند گریخت. «9»
حاج میر ابو القاسم خوانساری یعنی جعفر بن الحسین موسوی جد صاحب روضات
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 510
(2). حزین، تاریخ و سفرناه، ص 65
(3). الكواكب ص 471.
(4). جزائری، الاجازة الكبیره، ص 205
(5). جعفریان، احوال و آثار بهاء الدین محمد اصفهانی، ص 248
(6). آقابزرگ، الكواكب، صص 548- 549
(7). همان، ص 667
(8). همان، ص 390
(9). همان، ص 542
ص: 1393
الجنات نیز در جریان فتنه افغان به خوانسار رفته و به اصرار مردم برای اقامه جمعه و جماعت در آن‌جا ماند. «1»
میرزا زكی مشهدی، متخلص به ندیم (م 1163) نیز در دوره شاه سلطان حسین صفوی در خدمت محمد زمان خان سپهسالار و محمد قلی وزیر اعظم دیوان اعلی بود كه در پی فتنه افغان، از اصفهان گریخت و به نجف اشرف پناه برد. «2»
سید عبد اللّه موسوی جزائری، مؤلف الاجازة الكبیرة (كه آن را در سال 1168 تألیف كرده) شرحی از زندگی علمای قرن دوازدهم (بیش‌تر كسانی كه در جریان فتنه افغان بوده و حیات علمی آن‌ها پس از آن در دهه‌های چهل تا هفتاد بوده) به دست داده و به مقایسه موقعیت علمای قرن یازدهم و دوازدهم پرداخته است. او یادآور می‌شود كه در قرن گذشته، نعمت از هر سوی برای رشد علم و عالمان فراهم بود و پادشاهان نسبت به علما كمال توفیر و احترام را گذاشته و از هر جهت آنان را تعظیم و تكریم می‌كردند؛ به طوری كه رزق و روزی آنان را فراهم نموده، با آنان پیوند خانوادگی برقرار و آثار آن‌ها را نشر می‌كردند. وی از جمله به امكاناتی كه برای یافتن مدینة العلم صدوق (كه گفته می‌شد در یمن موجود است) به درخواست مرحوم علامه مجلسی فراهم شد، اشاره می‌كند. این وضعیت سبب رشد و تعالی علم در آن قرن شد؛ اما آن راهها برای دانشمندان بعدی مسدود گردید و وسایل و ابزار كار از میان رفت. «3»
واقعیت این است كه با پیش آمد فتنه افغان، این منزلت و مقام نابود شد، و در روزگار نادر با اینكه هنوز علما موقعیتی داشتند؛ اما به دلیل فشاری كه نادرشاه افشار بر آنان وارد كرد (و حتی بسیاری را به دلایل واهی به شهادت رسانده یا قدرت آنان را محدود نمود) علاوه بر ایجاد مزاحمت‌های جدی در راه رشد علم و دانش، مفارقت علما از حكومت و دولت به صورت یك بحران درآمد؛ این بدان معنا نیست كه پیش از آن هیچ جدایی و دوگانگی نبود؛ اما باید توجه داشت كه در اینجا، میان دوره صفوی و عصر نادر به بعد، دو مرحله متفاوت وجود دارد كه یكی از جدی‌ترین مراحل مناسبات علما با حكومت، در پیش و پس از فتنه افغان است.
______________________________
(1). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 2، ص 197
(2). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس جلد 3، صص 322- 323؛ اشعار وی را در همین مجموعه آورده‌ایم.
(3). جزائری، الاجازة الكبیرة، صص 197- 199
ص: 1395